گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
اخبار و احادیث در فضل اهلبیت
جلد دوم
الخبر الرابع


:
اشاره
روایت کنند که رسول صلّی الله علیه وآله گفت: خیرُ خَلق الله بعدي أبوبکر ثمّ عمر ثمّ عثمان ثمّ علیّ، یعنی: بهترین خلق خدا بعد از
من ابوبکر است، پس عمر، پس عثمان، پس علی.
الاشکال علیه:
بدان که مخالف روایت کنند که چون عمر را میسنجند به میزان تفضیل به سه کرّه بر ابوبکر راجح آید و اینجا ناقص آمد به چند
مرتبه، زیرا که ثُمّ در کلام عرب حرف تراخی و قطع است، پس باید که به چند مراتب نازلتر باشد از ابوبکر. پس چون تعارض و
تناقض میان حدیثین ظاهر شد، وثوق از هر دو مرتفع شد. پس آنچه مجمعٌ علیه است و میان اهل قبله که: علیٌّ خیرُ البَشَر و من أبی
فقد کَفَر معوّل علیه باشد و باقی کِذب وافترا. و نیز حدیث: أقیلونی أقیلونی و لستُ بخیرکم و علیٌّ فیکم، مُکذِّب این حدیث است،
زیرا که وي- یعنی ابوبکر- به حضور مهاجر و انصار اعتراف داد که: من یکی از شما بهتر و فاضلتر نیستم، و علی با فضل و کمال
و استحقاق کار امامت در میان شما است؛ او را مقدّم دارید؛ و عند المخالف گواهی وي رد نتوان کردن به هیچ حال، زیرا که اگر
در این قضیه ردّ شهادت وي کنند، در سایر صُوَر مردودة الأقوال و الأفعال (رد کرده گفتارها و کردارها) [باشد].
صفحه 71 از 282 الخبر الرابع:
ص: 63
سؤال: عادت جمله انبیاء و ائمّه تواضع بودي، و اعتراف به تقصیر عبودیّت در حضرت ربوبیّت، یُمکن که این نیز از آن قبیل باشد.
الجواب عنه: آن تواضع و اعتراف به تقصیر عبودیّت میان بنده و مولی بودي، نه میان بنده و بنده، و کلام ابوبکر از قسم دویّم است
نه از قسم اوّل، و شخصی که در اسلام خویش شاك بوده باشد و در نفاق خویشتن بدگمان، چگونه افضل بود از علیّ که لو کُشِف
الغطاء ما ازددتُ یقیناً صفت او بود، چنانکه مخالفان گویند: روزي عمر از حذیفه یمانی پرسید، و وي عرّاف المنافقین بودي که: یا
حذیفۀ! ما قال فیَّ رسول الله؟ قالَ حذیفۀ: لم أك بالّذي أفشی سرّ رسول الله، یعنی: اي حذیفه! چه گفت درحقّ من رسول خدا؟
حذیفه گفت: من نه آن کسم که سِرّ رسول خدا فاش کنم؛ و گویند که: سه کرت از حذیفه پرسید که: وي منافق است یا نه؟
الخبر الخامس:
روایت کنند که رسول صلّی الله علیه وآله فرمود: لاتَجتمع أمَّتی عَلَی ال ّ ض لالۀ،- و روي- أمّتی لاتجتمع علی الضلالۀ- و روي- علی
الباطل [ 30 ] یعنی: امّت من جمع نشوند بر ضلالت، و به روایتی که: بر باطل جمع نشوند.
الاشکال علیه:
بدان که ممکن است که این لفظ خبر باشد در معنی نهی، نحو قوله: فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِ دالَ فِی الْحَجِ (بقره: 197 )، یا خود
رسول مجزوم گفته باشد و راوي در استماع یا ایراد اعراب سهو کرده باشد، و چون چنین باشد نهی باشد و ایشان مرتکب منهی شده
باشد.
و این خبر باطل است و افترا به قتل عثمان عفّان، زیرا که چند هزار مهاجر و انصار جمع شدند متّفقُ اللّفظ والمراد که وي مستحقّ
قتل است، و وي را بکشتند و هیچ کس مانع آن نشد. اگر روز اوّل براي بیعت اجماع بود، روز
صفحه 72 از 282 الخبر الخامس:
ص: 64
دویّم براي قتل هم اجماع بود. پس معلوم شد که اجماع ایشان بر باطل بود.
و نیز اجماع کردند به خلافت معاویه و یزید و سایر ملوك بنی امیّه با آن که جمله مخالفان گویند: والشَّجَرَةُ الْمَلْعُونَۀَ فِی الْقرآنِ
ایشان بودند- یعنی بنیامیّه- و مع هذا اجماع کردند به خلافت ایشان، و مع ذلک آن ملاعین اظهار تبرّا و لعنت خاندان محمّد علیهم
السلام کردند، و ذرّیّه طاهره را میکشتند و فتوي میدادند به خون و مال ایشان، و رسول صلّی الله علیه و آله گفت: حُرمۀُ مالِ
المُسلم کحُرمَۀِ دَمِهِ، یعنی: چنان که خون مرد مسلمان حرام است ریختن، مال وي بردن همحرام است. اگر خون بود این است که
معلوم شد، و اگر مال بود این است که معلوم است که خمس ایشان باز گرفتند، و اگر قرین عترت بود کتاب خدا بود.
ولید خلیفه که این طایفه اجماع کردند به خلافت او، بفرمود تا قرآن را تیرباران کردند در مقام هدف، و سبب این آن بود که
روزي آن لعین براي سببی فال برگرفت از قرآن، این آیه برآمد: وَاسْتَفْتَحُوا وَخَابَ کُلُّ جَبَّارٍ عَنِیدٍ (ابراهیم: 15 ). ثانیاً و ثالثاً هم این
فال برآمد. در خشم شد و اشارت کرد به قوّاد و بطارقه تا آن قرآن را به هدف ساختند و تیرها میزدند تا پاره پاره شد، و این نظم
[108 / جمع میکرد: [حیاة الحیوان الکبري: 1
أتوعدنی بِجَبَّارٍ عَنِیدٍ فَهَا أنَا ذَاكَ جَبَّارٌ عَنِیدٌ
إِذَا مَا جِئْتَ رَبَّکَ یَوْمَ حَشْرٍ فَقُلْ یَا رَبِّ مَزَّقَنِی الْوَلِیدُ
یعنی: تو مرا میترسانی به جبّار عنید؟ این جبّار عنید منم. چون روز قیامت به نزدیک خداي خود برسی بگو که: ولید مرا پاره پاره
کرد.
17 ] یعنی: / و رسول صلّی الله علیه و آله که از دنیا بیرون میشد گفت: إنّی تاركٌ فیکُمُ الثّقَلین کتاب الله و عترتی؛ [مسند احمد: 3
دوچیز بزرگ به شما میگذارم: کتاب خدا و عترت خود. به زعمخصم اجماع کردند به روز اوّل براي رفع و دفع خمس ایشان و
منع و غصب امامت ایشان. روز دویّم اجماع بکردند براي قتل عترت و نهب مال ایشان و أسرِ اهل بیت رسول؛ و روز سیّم
صفحه 73 از 282 الخبر الخامس:
ص: 65
اجماع بکردند براي تمزیق [پاره پاره کردن] قرآن. عجب کاري است و چه شوخ مردماند. إذا لم تستحیی فاصنع ما شئت، یعنی:
چون شرم نداري از خدا و خلق، هر چه میخواهی بکن. هر روز به سبب اجماع ایشان، رکنی از ارکان دین خراب میشد؛ و مع هذا
هنوز بر آنند و خواهند بودن و تصدیق آن کردن.
الخبر السادس:
روایت کنند که رسول صلّی الله علیه و آله گفت: أحفظونی فی أصحابی فإنّهم خیارُ أمّتی، یعنی: حقّ من نگاه دارید در اصحاب من
که ایشان گزیدگان امّت منند.
الاشکال الواردُ علیه:
این حدیث معارض است به حدیث قضاعی، روایۀً عن الرّسول أنّه قال: احفظونی فی عترتی، فإنّهم خیار عشیرتی، یعنی: قضاعی در
آمده است] روایت میکند که رسول گفت که: حقّ من نگاه « أصحابی » « عشیرتی » شهاب الاخبار [ص 321 چاپ ارموي. به جاي
دارید در عترت من که ایشانگزیدگان قبیل منند؛ و صحّت این حدیث مجمعٌ علیه شد از طرفین، و حدیث خصم به انفراد او است
بدان؛ و اگر این حدیث مطلق باشد، حفظ معاویه لازم بود، به سبب آن که وي به مذهب خصم صاحب رسول است و کاتب وحی،
لکن روزي از روزهاي صفّین، بیست و پنج تن بدریان را شهید گردانید و عمّار یاسر از ایشان بود. حقیقت است که در وحی مُنزَل
نبود که به روزي بیست و پنج بدري را بکش، و حُجر بن عدي را با پانصد تن بلکه اکثر از مرد و زن را بیگناه بکش و بسوزان،
بدان سبب که ایشان [ 31 ] لعنت عترت رسول نمیکردند و بدان رضا نمیدادند و در آن باب اظهار کراهت میکردند. و در آن
وحی که وي مینوشت این نیز نبود که حسن بن علی علیه السلام را زهر بده و بکش، و وصیّت به یزید لعین کن به قتل حسین علیه
السلام با هفتاد و سه تن نفس زکیّه از عترت رسول و اصحاب رسول و نهب مال ایشان و اسر اولاد اهل بیت عصمت رسول.
بیشک که این فَعَله او در وحی مُنزَل نبود؛ به زعم خصم نیز. پس وي
صفحه 74 از 282 الخبر السادس:
ص: 66
مِنْ تِلْقاءِ نَفْسِهِ الْخَبیِثَۀِ کرده باشد. و از اینجا معلوم شد که اصحاب، خاصّ است به جمعی معیّن نه عام مطلق، و ما لاکلام است که از
اکابر عترت و رئیس و مقدّم ایشان امیرالمؤمنین علی بود و فاطمه علیها السلام، و چنان که عایشه روایت کرد، فاطمه از ابوبکر
رنجیده متوفّی شد عَلی ما أوْرَدَهُ محمّد بن اسماعیل البخاري، یعنی چنان که محمّد بن اسماعیل البخاري در صحیح آورده است، به
42 : فغضبت فاطمۀُ بنت رسول الله صلّی الله علیه و سلم فهجرت أبابکر، فلم / سبب منع میراث رسول از وي و غصب فدك [بخاري: 4
تزل مهاجرته حتی تُوُفّیَت].
پس ابوبکر و عمر و عثمان حدیث احفظونی فی عترتی از رسول استماع و سماع کرده بودند یا نه؟ اگر قِسم دویّم بُود نشاید که
رسول، حدیثی چنین مهم به خلفاي راشدین خود تبلیغ نکرده باشد یا خود اسماع ایشان نکرده باشد براي قلّت مبالات و التفات به
حال ایشان و نه مذهب خصم است، پس لابدّ که اسماع و استماع رفته باشد و ایشان بدان عمل نکرده باشند و ایذاي فاطمه کرده تا
بر ایشان خشم گرفته از دنیا بیرون شد، تا به حدّي که بخاري گوید: فاطمه علیها السلام وصیّت کرد که، وي را پنهان دفن کنند.
و دلیل بر آن که سماع کرده بودند نه عملو اعتقاد بدان، آن است که بخاري درصحیح خود گوید: عن ابن عمر عن أبی بکر:
ارقبوا محمّدا صلی الله علیه وآله فی أهل بیته، یعنی: ابوبکر گفت: حقّ محمّد صلی الله علیه و آله نگهدارید در نگهداشتن اهل بیت
.[21 / او [بخاري: 5
145 ] آمد که گفت: بَعَثَ النّبی صلّی الله علیه و سلم أسامۀ بن زید فی مرضه الذي تُوُفّی فیها، / ونیز در صحیح بخاري [بخاري: 5
یعنی: پیغمبر صلّی الله علیه وآله اسامه زید را بفرستاد به جنگ، در بیماري که پیغمبر صلّی الله علیه و آله در آن بیماري وفات یافت.
پس گفت: استعمل النبیّ صلّی الله علیه و سلّم أسامۀ، فقالوا فیه؛ فقال النّبی صلّی الله علیه و سلم: قد بَلَغنی أنّکم قُلتم ما قُلتم فی اسامۀ
و إنّه أحبّ الناس إلیّ.
یعنی: چون پیغمبر صلّی الله علیه وآله اسامه را بدین کار بازداشت، در حقّ
صفحه 75 از 282 الخبر السادس:
ص: 67
او بعضی صحابه سخنی چند بگفتند. پیغمبر صلّی الله علیه وآله گفت: به من رسید که شما گفتید آنچه گفتید در حقّ اسامه، و او
دوست داشتهترین مردمان است به نزدیک من.
و او گفت: عن ابن عمر: أنّ رسول الله صلی الله علیه و سلم بَعَث بعثاً و أمّر علیهم أسامۀ بن زید فطعن النّاس فی أمارته، فقام بها
رسول الله فقال: إن تطعنوا فیأمارته فقد کنتم تطعنون فی أمارة أبیه من قبل و أیمُ الله لقد کان خلیقاً للامارة و إن کان من أحب
.[213 / الناس إلیّ و إنّ هذا لَمِن أحبِّ الناس إلیّ بعده [نک: بخاري: 4
یعنی: روایت است از عبداللّه عمر که رسول خدا صلّی الله علیه وآله یک باري لشکر فرستاد به جایی و اسامه زید را امیر آن لشکر
کرد. مردمان در امیري وي طعنه زدند. پیغمبر صلّی الله علیه وآله شنید و گفت: اگر شما طعنه میزنید بر امیري وي، به حقیقت که
شما پیش از وي طعنه زدید در حقّ پدر وي. به حقّ خدا اگر چه او سزاوار امیري بود، و اگر چه دوستترین مردم به نزدیک من، و
به درستی که این شخص دوستترین مردمان است پس از او به نزدیک من.
بخاري و مسلم قشیري و جوزقی و شهرستانی صاحب ملل نحل آوردهاند که: رسول صلّی الله علیه وآله جمله صحابه را در لشکر
اسامه کرده بود تا به طلحه و زبیر و سعد و سعید و عبدالرّحمن عوف و ایشان تهاون و تقاعد مینمودند، و زید اسامه، شحنه به شهر
فرستاد و ایشان را به زور میآورد و به طرد و ضرب و شتم لشکر را بیرون میکرد. چون رسول صلّی الله علیه وآله متوفّی شد، دیگر
باره به شهرآمدند، و میان علما مشهور است که رسول به ابوبکر و عمر گفت: نه من به شما گفتم که در لشکر اسامۀ بن زید بروید؟
ایشان اقامه عذري کردند که: یا رسول اللّه! ما نمیخواستیم که خبر تو [ 32 ] از شترسواران پرسید، و دل ما این طاقت ندارد که
مستخبر خبر صحّت تو از صادر و وارد شنود. بدین سبب رجوع کردیم از لشکر او، و رسول ساعۀً
صفحه 76 از 282 الخبر السادس:
ص: 68
فساعۀً میگفت: نَفِّذُوا جَیْشَ اُسامَۀ.
حال صحابه این است که به سمع مبارك تو رسید. قومی که مخالفت رسول کنند حالِ حَیَاتِه، چگونه رعایت ایشان و حفظ رسول
در ایشان واجب بود. بلی، هر که حافظ کلام رسول بود و امر و نهی او و احترام او کردن و رضوان به وي فرستادن، بلکه صلوات بر
وي دادن، چون امیرالمؤمنین علی و سایر بنی هاشم و ابوذر و سلمان و تَبَع ایشان از جمله واجبات دینی است، و مراد رسول صلّی الله
علیه وآله خود این طایفه بودند، و دلیل بر این حدیث رسول صلّی الله علیه وآله که قضاعی ایراد کرده است: لایزال طائفۀٌ مِن امّتی
369 ] یعنی: پیغمبر فرمود که: همیشه طایفه [اي] از امّت من بر حق باشند، و / عَلَی الحقّ ظاهرین حتی یأتی أمر اللّه، [مسند احمد: 4
حق را ظاهر کنند تا آن زمان که امر حق تعالی درآید، و نگفت که: کلّ أمتی، یعنی: همه امّت من. بلکه گفت: طایفهاي، و طایفه به
زعم خصم عدد قلّت را متناوب [کذا: شاید: متناسب] است، و این کلمه ایشان را در باب قبول وصحّت عمل به أخبار آحاد به کار
بیاید و مهم بود. پس آن جمع قلیل بنیهاشم بودند و هفده تن از اجانب و باقی سی و سه هزار را طایفه نتوان گفتن.
و ابن قتیبه که از علماي اهل سنّت است در کتاب خود آورده که: چون رسول از دنیا بیرون شد، علی با بنوهاشم و هفده تن از اکابر
صحابه رافضی شدند و حصر ایشان بکرد که ابوذر و سلمان و عمّار یاسر و مقداد أسود و جابر عبداللّه انصاري و ابو ایّوب انصاري و
عبداللّه عبّاس و ابوالهیثم بن تیّهان وعبداللّه مسعود و سعد بن عباده خزرجی و محمّد بن ابی بکر تا آخر هفده تن چه بزرگ
شخصی باشد که علی را با این طایفه که هر یکی چراغی، بلکه شمعی بودند در اسلام به رافضی خواند؟ این است اعتقاد که
.( شنیدي؛ لَقَدْ کانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِی الْأَلْبابِ (یوسف: 111
و نیز اگر این حدیث صحیح بودي، عثمان، ابوذر غفاري را از شهر نَبِراندي با ربذه، و عمّار یاسر را چندان نَبِزدي که غشش رسید تا
نماز پیشین و دیگر و
صفحه 77 از 282 الخبر السادس:
ص: 69
شام از وي فوت شد، و عبداللّه مسعود را چندان نَبزدي که وي در آن هفته بمرد، و مهاجر و انصار جمع نشدندي به قتل عثمان، زیرا
که عثمان از جمله صحابه بود، و خالد ولید، سعد بن عباده را نَبِکشتی در زمین شام، و سعد از جمله اکابر صحابه بود، و وي هرگز
بر ابوبکر و عمر و عثمان بیعت نکرد با جمله خزرجیان.
اگر این حدیث معوّلٌ علیه بودي، ایشان بر ایشان بیعت کردندي، و ایشان بر انکار ایشان منکر بودندي؛ و از اینجا بود که رسول
صلّی الله علیه وآله گفت:
لاتَرجِعُوا بَعديکُفّاراً یَضرِبُ بعضُکُم رقابَ بَعض؛ و مع ذلک
رسول صلّی الله علیه وآله، امّت را به تعظیم صحابه فرمود، و ایشان محترم بودند، و امّت ایشان را احترام به اقصی غایت میکردند،
امّا صحابه یک حبّه محبّت عترت نداشتند، و پنداري آیه قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی (شوري: 23 ) فراموش کرده
بودند که سرهاي عترت را در منارها آویختند، و فقاع بر سر آن میخوردند، و به قتل عترت و لعنت ایشان افتخار میکردند و إنّا
فتحنا میخواندند، و دعوي کاتب الوحی میکردند، و وظیفه ایشان از آیه خمس وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ [انفال:
41 ] بازمیستاندند، چنان که عثمان چون مروان که طرید رسول بود باز خواند و بر مسلمانان حاکم گردانید و بر ایشان مسلّط بکرد
تا آن لعین، استهزاء به اسلام و اسلامیان داشتی، و پدر او حکم لعین را هم باز خواند و خمس مال افریقیّه از غنایم که چندین هزار
دینار بود به نصّ خدا حقّ عترت بود به وي داد. مروان را از بیت المال مسلمانان چندان بداد که عدد آن نتوان گفتن، و عترت
رسول از گرسنگی قوّت آن نداشتند که حرکت بکنند، و حال فدك همچنین حاصل آیه قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً* [ 33 ] مصّدق
حدیث ما است، و حدیث ایشان بر طریق اطلاق معارض بدین چیزها.
بلی، ما گوییم کهرسول جمعی صالحان را خواست که ذکر ایشان بیامد که با بنی هاشم بودند، و منه قوله تعالی: إِلَّا عِبادَكَ مِنْهُمُ
الْمُخْلَصِینَ؛* و نیز ثعلبی
صفحه 78 از 282 الخبر السادس:
ص: 70
در تفسیر خویشتن گوید که: جمعی بدریان پیش عمر خطاب آمدند و گفتند: ما در صحراها میباشیم و باشد که به یک روز و دو
روز آب نیابیم براي نماز، ما را چه باید کردن؟
عمر فرمود که: اگر من در آنجا باشم، ماهی روزگار بگذرد که من ترك نماز میکنم و گرد نماز نگردم. این خبر به عمّار رسید.
برخاست وپیش عمر آمد و گفت: یا عمر! یاد داري که ما در صحرا در خدمت رسول صلّی الله علیه و آله بودیم که مرا آنجا احتلام
رسید، من در خاك مراغه [غلطیدن در خاك] بزدم. این حال با رسول باز گفتند. رسول صلّی الله علیه وآله تبسّمی بکرد و مرا
تیمّمی بیاموخت؟ عمر چون این کلام از وي استماع کرد در خشم شد و رنگ و روي او سرخ گردید و گفت: ما تقول یا عمّار؟
عمّار چون حدّت و غلبه آن غضب او بدید، بترسید و با تواضع گرفت و طریقه استخلاص به سلامت پیش گرفت و گفت: یا عمر!
إن شئت لم اتفوّه به أبدا، یعنی: اي عمر! اگرخواهی من هرگز این سخن نگویم. عمر بر سر رضا آمد. عمّار از آنجا بیرون شد.
.[169 / 193 ؛ نسائی: 1 / [مسلم: 1
حال اصحاب این است که شنیدي. حفظ جانب و کلام کدام کنیم؟ حدیث عمّار از رسول و نصّ کتاب خدا با آن است که تیمّم
بکنند به همه حال، و کلام خلیفه این در حجّت! لَقَدْ کانَ فِی قَصَصِ هِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِی الْأَلْبابِ (یوسف: 111 ) و نیز گویند که: عایشه
پیش عثمان رفت و طلب معیشت خود کرد دوازده هزار درهم که هر سال ابوبکر و عمر به وي میدادند، و گویند: هشت هزار.
عثمان گفت: تواولیتر نیستی از دیگر زنان رسول. به خدا که به یک حبّه تفضیل ننهم تو را برایشان، و ندهم به تو الّا حقّ تو. عایشه
459 ] اقتلوا حرّاق المصاحف، یعنی: بکشید نعثل را، بکشید / برنجید و از پیش وي بیرون آمد وگفت: اقتلوا نعثلًا اقتلوا نعثلًا [طبري: 4
نعثل را بکشید، سوزنده مصحفها را؛ و مرادش عثمان بود، و از روي لغت، نعثل کفتار بود و دراز ریش.
صحابه که این کلام از وي شنیدند قصد وي کردند و حرمت و عزّت وي
صفحه 79 از 282 الخبر السادس:
ص: 71
نداشتند، چنان که از آنِ ابوبکر و عمر داشتندي، و قصد قتل وي میکردند تا به آخر وي را بکشتند.
حاصل که رسول گفت به زعم خصم: خُ ذُوا ثُلث دینکم من عائشۀ- و روي- ثُلُثَی دینِکم- و روي- دینکم کلّه، [التعجب کراجکی:
375 ] یعنی: فراگیرید دو دانگ دین خود از عایشه؛ و روایتی دیگر: / 54 . در باره تردید جدي سنیان در آن بنگرید: کشف الخفاء: 1
چهار دانگ دین خود؛ و روایتی دیگر: همه دین خود از عایشه بگیرید. اوّل آن که عایشه با کمال علم به مذهب خصم، نشاید که
باطلی کند و یا رخصت دهد به خون کسی که قتل وي شرعاً روا نبود. دویّم که: عثمان از خلفاي راشدین بود. چون که نامشروع
عملی کند یا کلمه از ويصادر شود؟ و ایشان از اصحاب بودند و چنین رفت میان ایشان. چگونه حفظ جانب رسول با هر دو توان
کرد؟ لأنَّ اللّه تعالی قال: فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلال (یونس: 32 ) یعنی: از برايآن که خداي تعالی فرمود که: نیست بعد از راه حقّ و
راستی الّا گمراهی. پس لازم بود بر عاقل که ترك هر دو بکند و تمسّک به عترت رسول کند و کتاب خدا. کما قال رسولُ اللّه
صلی الله علیه وآله:
إنّی تارِكٌ فیکُمُ الثَّقَلَین کتابَ الله و عترتی.
و نیز که اگر این حدیثصادق بودي، عایشه و طلحه و زبیر با دوازده هزار آدمی عزم قتل امیرالمؤمنین ومؤمنان صحابه نکردندي که
در خدمت وي بودند، که هم عترت بودند و هم صحابه. ازاینجا معلوم شد که ایشان نه حرمت صحابه داشتند، و نه حشمت عترت، و
نه به امر خدا قیام نمودند، و نه به سنّت رسول.
صالحانی و شیرازي و ثعلبی و قطّان و سلمانی و اضراب ایشان روایت کنند از ابن عبّاس و غیر وي کهرسول صلّی الله علیه وآله روز
غدیر خم گفت:
أنَا وَلِیُّ المُؤمِنین أولی بِهِم مِن أنفُسِهِم و أخَذَ بِیَدِ علیٍّ و قالَ: مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ [ 34 ] فَعَلِیٌّ مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاه.
و فی روایۀ زید بن علیّ یقول:
نزل رسول الله صلّی الله علیه وآله بین مکۀ و المدینه عند ثمرات خمس دوحات عظام، فَکَنَسَ النّاس ما تحت الثّمرات ثُمّ
صفحه 80 از 282 الخبر السادس:
ص: 72
أتی رَسُولَ الله و صلّی ثمّ قام خطیباً فحمد الله و أثنی علیه و ذکّر و وعظ و قال ما شآء الله أن یقول، ثمّ قال: أیها الناس إنّی تارِكٌ
فیکُمُ أمرین لَن تَضِلّوا إن اتّبعتُمُوهما: کتابَ الِله و أهلِ بَیتیعِترتی، ثمّ قالَ: أتَعلَمُونَ أنّی أولی بِالمُؤمنین مِن أنفُسِهِم ثَلاثَ مرّات، فقالَ
الناس: نعم، فقالَ علیه [السلام]: مَن کُنتُ مَولاه فَعَلیٌّ مَولاه.
[158 / [نک: بحار: 37
یعنی: رسول علیه السلام گفت: من ولیّ مؤمنانم. من اولیَترم بدیشان از نفس ایشان؛ و دست علی گرفت و فرمود: هر که من مولاي
وي، پس علی مولاي وي. بار خدایا! دوست دار هر که وي را دوست دارد، و هر که وي را دشمن دارد تو او را دشمن دار.
و در روایت زید علی چنان است که وي میگوید: رسول خدا میان مکّه و مدینه فرود آمد به نزدیک پنج درخت سمره. به غایت
درختانی بزرگ بودند. بعد از آن، مردمان زیر آن درختان برفتند. رسول خدا بدان موضع آمد و نماز گزارد، و برخاست خطبهاي
آغاز کرد مشتمل بر حمد خدا و ثناي حضرت کبریا وپند و نصیحت و تذکیر مردمان، و بگفت پیغمبر آنچه خدا خواست که وي
بگوید. بعد از آن گفت: اي مردمان! من دو چیز در میان شما میگذارم که شما گمراه نشوید اگر پیروي این هر دو بکنید: کتاب
خدا، و اهل بیت من که عترت منند. بعد از آن گفت که: شما هیچ میدانید که من اولیترم به مؤمنان از نفس ایشان؟ تا سه نوبت
این سخن بگفت. مردمان گفتند: آري. چنین است که میگویی. پیغمبر گفت: هر که من مولاي او، علی مولاي او.
و سعد وقّاص روایت کرد که ابوبکر و عمر گفتند: أمسیتَ یابن أبی طالب مولی کلّ مؤمن و مؤمنۀ، یعنی: تو گردیدي، اي پسر
ابوطالب! مولاي هر مؤمنی ومؤمنه.
و هم صالحانی از روات ثقات روایت میکند عن علیّ أنه قال:
قَالَ لِی رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَوْمَ فَتَحْتُ خَیْبَرَ: وْ لَا أنْ تَقُولَ فِیکَ طَوَائِفُ مِنْ أُمَّتِی مَا قَالَتِ النَّصَارَي فِی عِیسَ ی بْنِ مَرْیَمَ
لَقُلْتُ الْیَوْمَ فِیکَ مَقَالًا لَا تَمُرُّ
صفحه 81 از 282 الخبر السادس:
ص: 73
بمَلاءٍ مِنَ الْمُسْلِمِینَ إِلَّا أخَذُوا مِنْ تُرَابِ قدمیک- و روي- رِجْلَیْکَ وَ من فَضْلِ طَهُورِكَ یَسْتَشْفُونَ بِهِ وَ لَکنَّ حَسْبَکَ أنْ تَکُونَ مِنِّی وَ
أنَا مِنْکَ تَرِثُنِی وَ أرِثُکَ وَ أنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَۀِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی إِلَّا أنَّهُ لَا نَبِیَّ بَعْدِي وَ أنْتَ تُبريء ذِمّتی وَ تُقَاتِلُ عَلَی سُنَّتِی وَ أنْتَ فِی
الْآخِرَةِ أقْرَبُ النَّاسِ مِنِّی وَ إِنَّکَ غَداً عَلَی الْحَ وْضِ خَلِیفَتِی تَذُودُ عَنْهُ الْمُنَافِقِینَ وَ أنْتَ أوَّلُ مَنْ یَرِدُ عَلَیَّ الْحَ وْضَ وَ أنْتَ أوَّلُ دَاخِلِ
الْجَنَّۀِ مِنْ أُمَّتِی وَ إِنَّ شِیعَتَکَ عَلَی مَنَابِرَ مِنْ نُورٍ مُبْیَضَّۀً وُجُوهُهُمْ حَوْلِی أشْفَعُ لَهُمْ فَیَکُونُونَ غَداً فِی الْجَنَّۀِ جِیرَانِی وَ إِنَّ عَدُوَّكَ غَداً
یَرِدنا مُسْوَدَّة وُجُوهُهُمْ حَرْبُکَ حَرْبِی وَ سِلْمُکَ سِلْمِی وَ سِرُّكَ سِرِّي وَ عَلَانِیَتُکَ عَلَانِیَتِی وَ سَرِیرَةُ صَدْرِكَ کَسَرِیرَةِ صَدْرِي وَ أنْتَ بَابُ
علْمِی وَ إِنَّ وُلْدَكَ وُلْدِي وَ لَحْمَکَ لَحْمِی وَ دَمَکَ دَمِی وَ إِنَّ الْحَ قَّ مَعَکَ وَ الْحَقَّ عَلَی لِسَانِکَ وَ فِی قَلْبِکَ وَ بَیْنَ عَیْنَیْکَ وَ أنّ
الْإِیمَ انَ مُخَالِطٌ لَحْمَکَ وَ دَمَکَ کَمَ ا خَالَطَ لَحْمِی وَ دَمِی وَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَ لَّ أمَرَنِی أنْ أُبَشِّرَكَ أنَّکَ وَ عِتْرَتَکَ فِی الْجَنَّۀِ وَ أنَّ
عَدُوَّكَ فِی النَّارِ لَا یَرِدُ عَلَیَّ الْحَوْضَ مُبْغِضٌ لَکَ وَ لَا یَغِیبُ عَنْهُ مُحِبٌّ لَک
[247 / [بحار: 38
یعنی: علی علیه السلام فرمود که: درروز فتح خیبر که درِ خیبر بکندم، پیغمبر صلّی الله علیه وآله مرا گفت: اگر نه آن بودي که
گروهی چند از امّت من در حقّ تو بگویند آنچه ترسایان گفتند در حقّ عیسی مریم، در حقّ تو سخنی گفتمی که به هیچ گروهی از
مسلمانان نبگذشتی الّا که خاك قدم [تو] برگرفتندي، و فضله آب طهارت تو برگرفتندي و بدان شفا طلب کردندي و شفاي خود از
آن یافتندي، ولکن تو را بس است که تو از من باشی و من از تو باشم. تو از من میراث گیري و من از تو میراث گیرم، و تو از من به
منزله هارونی از موسی [ 35 ] الّا آن است که بعد از من هیچ پیغمبري نباشد، و تو ذمّه من بري کنی، و دِین من ادا کنی، و بر سنّت
من قتال و جهاد کنی، و در آخرت نزدیکترین مردمان به من تو باشی، و خلیفه من بر حوض کوثر فرداي قیامت تو باشی. منافقان را
از آن حوض دور میکنی و میرانی از آن، و اوّل کسی که
صفحه 82 از 282 الخبر السادس:
ص: 74
بر کنار حوض به من فرود آید تو باشی، و اوّل کسی که از امّت من در بهشت رود تو باشی، و شیعه تو روز قیامت بر منبرهاي نور
باشند سفید روشن روي، و همه روي به من کرده باشند و گرداگرد من ایستاده، من از براي ایشان شفاعت کنم. پس ایشان فردا در
بهشت همسایگان من باشند، و دشمنان تو روز قیامت که درآیند همه سیاهروي باشند، و به درستی که جنگ با تو جنگ است با
من، و صلح با توصلح است با من، و سرّ تو سرّ من است، و آشکاراي تو آشکاراي من است، و راز سینه تو همچنان است که راز
سینه من، و تو در علم منی، و فرزندان تو فرزندان منند، گوشت تو گوشت من، و خون تو خون من است، و به درستی که حقّ و
راستی و صواب با تو است، و بر زبان تو است، و در دل تو و میان هر دو چشم تو است، و ایمان به گوشت و خون تو چنان آمیخته
است که به گوشت و خون من؛ و خداي- عزّوجلّ- مرا فرمود که بشارت دهم تو را که، تو و عترت تو در بهشت باشید، و دشمنان
تو در دوزخ، و به حوض کوثر هیچ دشمنی از آن تو نیاید، و هیچ دوستی از آنِ تو از آن حوض غایب و دور نباشد. یعنی همه
دوستان تو از آن بیاشامند.
و در کتاب مجتبی آمده است که، چون آیه انّما ولیُّکُمُ الله و رُسُولُه نازل شد، رسول بفرمود تا خلق حاضرشدند، و رسول بر منبر
آمد و خطبه برخواند و به آخر خطبه گفت:
أیُّهَا النَّاسُ] إِنَّهُ سَیَکُونُ بَعْدِي قَوْمٌ یَکْذِبُونَ ] « وَ اعْلَمُوا أنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ مُحِیطٌ » « فَلا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ » « اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ »
عَلَیَّ [فَلَا تَقْبَلُوا مِنْهُمْ ذَلِکَ وَ أُمُورٌ یَأْتِی مِنْ بَعْدِي یَزْعُمُ أهْلُهَا أنَّهَا عَنِّی] وَ مَعَاذَ اللَّهِ أنْ أقُولَ عَلَی اللَّهِ إِلَّا حَقّاً أو أفوه بأمره الّا الصدق وَ
مَا آمُرُکم إِلَّا بِمَا أمَرَنِی بِهِ وَ لَا أدعوکم إِلَّا إِلَیْهِ وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ
قَالَ فَقَامَ إِلَیْهِ عُبَادَةُ بْنُ الصَّامِتِ فَقَالَ: مَتَی ذَلِکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَنْ هَؤُلَاءِ عَرِّفْنَاهُمْ لِنَحْ ذَرَهُمْ؟ فَقَالَ: أقْوَامٌ قَدِ اسْتَعَدُّوا لها مِنْ یَوْمِهِمْ
هَذَا وَ سَیَظْهَرُونَ لَکُمْ إِذَا بَلَغَتِ النَّفْسُ مِنِّی هَاهُنَا وَ أوْمَأ بِیَدِهِ إِلَی حَلْقِهِ.
صفحه 83 از 282 الخبر السادس:
ص: 75
فَقَالَ لَهُ عُبَادَةُ بْنُ الصَّامِتِ:
إِذَا کَ انَ کَ ذَلِکَ فَإِلَی مَنْ یَا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ: فَإِذَا کَانَ ذَلِکَ فَعَلَیْکُمْ بِالسَّمْعِ وَ الطَّاعَۀِ لِلسَّابِقِینَ مِنْ عِتْرَتِی الاخِ ذینَ عَن نُبُوّتی فَإِنَّهُمْ
یَصُدُّونَکُمْ عَنِ الْبَغْیِ وَ یَهْدُونَکُمْ إِلَی الخیر و هم أهل الْحَقِّ و معادن الصدق یُحْیُونَ فیکم الکتاب و السنۀ و یُجنّبونَکم الإلحادُ و الفِتنۀ
وَ یَقْمَعُونَ بِالْحَقِّ أهْلَ الباطل وَ لایمیلون مع الجاهل الذاهل [یَزُولُونَ مَعَ الْحقِّ حَیْثُ مَا زَالَ فَلَنْ یُخَیَّلَ إِلَیَّ أنَّکُمْ تَعْمَلُونَ وَ لَکِنِّی مُحْتَجٌّ
عَلَیْکُمْ إِذَا أنَا أعْلَمْتُکُمْ ذَلِکَ فَقَدْ أعْلَمْتُکُمْ] أیُّهَا النَّاسُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَی خَلَقَنِی وَ خلق أهْلَ بَیْتِی مِنْ طِینَۀٍ لَمْ یَخْلُقْ مِنْهَا غَیْرَنَا،
کُنَّا أوَّلَ مَنِ ابْتَدَأ مِنْ خَلْقِهِ فَلَمَّا خَلَقَنَا نوّر بِنُورِنَا کُلَّ ظُلْمَ ۀٍ وَ أحْیَا بِنَا کُلَّ طِینَۀٍ طَیِّبَۀٍ [وَ أمَاتَ بِنَا کُلَّ طِینَۀٍ خَبِیثَۀٍ] ثُمَّ قَالَ: هَؤُلاءِ خِیَارُ
امّتی وَ حَمَلَۀُ سرّي وَ خُزَّانُ عِلْمِی وَ سَادَةُ أهْلِ [السَّمَاءِ وَ] الأرْضِ الداعون الی الحقّ، المخبرون بالصدق، غیر شاکّین و لا مُرتابین و لا
ناکصین و لا ناکثین، هَؤُلاءِ الهداة الْمُهْتَدُونَ، الأئمۀُ الراشدون، الْمُهْتَدَي مَنْ جَاءَنِی بِطَاعَتِهِمْ وَ وَلایَتِهِمْ [أوْلَجْتُهُ جَنَّتِی وَ کَرَامَتِی] و
الضالّ من عدل عنهم وَجَاءَنِی بِعَدَاوَتِهِمْ، حبّهم إیمان و بغضهم نفاق، هم الأئمۀ الهادیۀ و عري الاحکام الواثقۀ، بهم ینمی الأعمال
وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي تَسَاءَلُونَ بِهِ وَالْأرْحَامَ إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَلَیْکُمْ » الصالحۀ وصیۀ الأولین و الاخرین و الأرحام التی أقسمکم الله بها إذ یقول
أذهب الله عنهم » شوري: 23 ) هم الذین ) « قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی » : نساء: 1) ثم ندبکم إلی حبهم فقال ) « رَقِیباً
من النجس الصادقون إذ نطقوا، الْعَالِمُونَ إِذَا [ 36 ] سُئِلُوا وَ الْحَافِظُونَ لِمَا اسْتُوْدِعُوا، جمعت فیهم الخصال العَشر لم « الرجس و طهرهم
تجتمع إلّا فی عترتی و أهلِ بیتی: الْعِلْمُ وَ الْحِلْمُ وَ الْحُکْمُ وَ اللُّبُّ وَ النُّبُوَّةُ وَ الشَّجَاعَۀُ وَ الصِّدْقُ وَ الصَّبْرُ وَ الطَّهَارَةُ وَ الْعَفَافُ فَهُم کَلِمَۀُ
التَّقْوَي وَ سَبِیلُ الْهُدَي وَ الْحُجَّۀُ الْعُظْمَی وَ الْعُرْوَةُ الْوُثْقَی هُم أولیاءکم عن قَولِ ربّکم و عن قولِ ربّی ما أمرتکم، ألا من کنتُ مولاه
فعلیٌّ مولاه اللهم والِ مَن والاه و عادِ مَن عاداه واخذُل من خَذَلَه وانصُر من نَصَرَه، ثمّ قال: أوحی إلیَّ ربّی فیه ثلثاً: إنّه سیّدُ المسلمین و
إمامُ المتقین و قائدُ الغرّ المحجّلین و قد بلّغت عن ربّی ما امرت و استودعهم الله فیکم وأستغفرالله لی و لکم.
صفحه 84 از 282 الخبر السادس:
ص: 76
374 با تفاوت بسیار که مواردي از اضافات در کروشه افزوده شده است.] / [نک: بحار: 16
یعنی: اي مردمان! از خدا بترسید سزاوار ترسیدن، و نباید که بمیرید الّا در حالت اسلام، و بدانید که خداي تعالی به همه چیزي دانا
و آگاه است؛ و زود باشد که پس از من گروهی چند پیدا شوند دروغها بر من نهند و از من بازگویند که من گفتم، و مردمان از
ایشان قبول کنند، و معاذ اللّه که من حق گفتم، و حقّ و راست گویم، و نفرمودم شما را الّا آنچه حق تعالی مرا فرمود، و نخواندم
شما را الّا به آنچه حق تعالی گفت، و زود باشد که ظالمان امّت من در درکات دوزخ مآب و مرجع خود ببینند.
چون پیغمبر صلّی الله علیه وآله این بگفت، عبادة صامت برپاي خاست و گفت: یا رسول اللّه! این کی باشد، و این گروه که دروغها
بر تو بندند کیستند؟ ما را آگاه کن تا ازیشان حذر کنیم و بپرهیزیم.
پیغمبر صلّی الله علیه وآله فرمود: قومی چند باشند که امروز کارسازي آن میکنند، و زود باشد که ظاهر کنند وقتی که جان من
بدینجا رسد و اشاره کرد به دست خود به حلق خود، یعنی چون مرا وفات رسد این چیزها ظاهر کنند.
عباده گفت: چون چنین باشد ما پناه به که دهیم [بریم]، و دست در که آویزیم؟
پیغمبر صلّی الله علیه و آله گفت: شما پناه به سابقان عترت من دهید که علم از نبوّت من فرا گرفتهاند، و مطیع و فرمانبردار ایشان
باشید، و دست در ایشان زنید که ایشان شما را از طریق ضلالت باز دارند و به راه خیر و صواب دعوت کنند، و ایشان اهل حقّند، و
معدنِ صدق کتاب خدا و سنّت من. ایشان محافظت کنند و شما را از الحاد و بدعت دور دارند، و اهل باطل را خوار و ذلیل کنند به
راستی و حقّ، و میل به اهل جهل و غفلت نکنند. اي مردمان! خداي تعالی مرا و اهل بیت مرا از اصل و طینتی آفرید که جز ما را از
آن اصل و طینت نیافرید. اوّل چیزي که خدا آفرید، نور ما بود، و چون خداي تعالی نور
صفحه 85 از 282 الخبر السادس:
ص: 77
ما بیافرید، به نور ما هر ظلمتی روشن کرد و به وجود ما هر طینتی طیّبه را زنده گردانید. بعد از آن فرمود که: این اهل بیت من،
گزیدگان امّت منند. حاملان اسرار منند، و خازنان علم من، و مهتران اهل آسمان و زمیناند. دعوتکنندگان به راه حقّ، و خبر
دهندگان به صدقند. نه در مقام شک و ریباند و نه از آن جمله که از راه حق برگردند، و عهد خدا و رسول بشکنند. این گروه که
اهل بیت منند هادیان مهدي و ائمّه راشدیناند که مردمان به نور هدایت و رشد و امامت ایشان راه یابند. راه راست یافته آن است
که روز قیامت با طاعت و محبّت و متابعت ایشان به پیش من آید، وگمراه آن کس است که ازیشان برگردد، و روز قیامت با
عداوت و بغض ایشان به پیش من آید. محبّت ایشان ایمان است، و بغض و دشمنی ایشان نفاق است. ایشان امامان و راهنمایندگان
راه حقّند، و بندهاي استوار احکام شریعتاند. با ایشان درخت اعمال صالحه در نشو و نما است و افزون میشود و بالا میگیرد نه به
دیگري. ایشان آن طایفهاند که خداي تعالی امر کرده است خلق اوّلین و آخرین را به محبّت ایشان، و تأکید فرموده در باب مودّت
ایشان. اوّلینان و آخرینان را، ایشانند آن ارحام که خدا قسم یاد فرموده بدان آنجا که میفرماید حق تعالی: واتّقُوا الله الذي تسآئلون
به و الارحام. الایۀ. بعد از آن شما را به محبّت و دوستی ایشان دعوت کرد و فرمود: قل لا أسئلکم [ 37 ] علیه أجراً الّا المودة فی
القربی، یعنی: یا محمّد! بگو که: نمیخواهم و نمیطلبم از شما بر این تبلیغ و رسالت و سخن حق به شما رسانیدن مزدي الّا مودّت و
دوستی خویشان من، که مراد بدان اهل بیت معصوماند وفرزندان ایشان؛ و پیغمبر صلّی الله علیه وآله فرمود: این قربا و خویشان
آنانند که خداي تعالی غبار رجس معصیت و گناه و ناشایست از دامن وجود ایشان دور کرده است و ایشان را طاهر و مطهّر و
معصوم گردانیده. صادقانند، چون سخن گویند. عالمانند، چون از ایشان سؤال کنند. نگاه دارندگان ودیعههاي خدا و رسولاند؛ و
ده خصلت خداي تعالی ما را داده که پیش از ما و پس از ما کسی را نداده: حلم و علم و نبوّت و عقل و
صفحه 86 از 282 الخبر السادس:
ص: 78
سخاوت و شجاعت و راستگویی و طهارت و پارسایی و حکمت. اهل بیت من کلمه تقوياند، و راههاي حق و راستیاند، و حجّت
عظمی و عروة وثقیاند، و ایشان اولیاي شمااند، و منهر چه شما را بدان فرمودم از قول خداي من و خداي شما بود. آگاه باشید که
هر کس را که منم مولاي او، پس علی مولاي او است. بار خدایا! دوست دار هر که وي را دوست دارد، و دشمن دار و مخذول کن
هر که وي را مخذول کند، و نصرت کن هر که وي را نصرت کند. بعد از آن فرمود که: خداي من وحی کرد به من سه بار که: او
سیّد مسلمانان است، و امام متّقیان است، وپیشواي قومی است که ایشان را روز قیامت روي و دست و پاي نورانی بود از اثر وضو، و
ایشان را میرساند تا به بهشت. به حقیقت که رسانیدم آنچه حق تعالی مرا فرمود، و اهل بیت خود را به شما سپردم، و استغفار
میکنم از براي خود و شما.
پس اي مؤمن صادق و اي فاسق منافق! بیا و نظر کن بعین الاعتبار لا بعین الاغترار و الاکفهرار [ترش رو شدن] و الاصفرار الوجه و
الاحمرار که رسول صلّی الله علیه و آله به اصحاب چه گفت؟
اوّل: در باب افتراء اخبار بر وي. دویّم: قبول خلق آن مفتریات ازایشان. سیّم: وعید ظالمان عترت و سوء حال ایشان در آخرت.
چهارم: چون روح پاك او به خلق او رسد انتقام اولاد و عداوت ایشان اظهار کنند. پنجم: که امروز این مکیده طبخ میکنند و این
خدیعه ساز میدهند. ششم: که به عقب سؤال سایل فرمود که: چون چنین باشد، متابعت سابقان عترت من کنید، یعنی امیرالمؤمنین
علی علیه السلام. آن چه با او رفت، یعنی با خاندان، اگر به خدا که هرگز مسلمی با هیچ یهودي یا نصرانی نکند؛ و امام معظّم
[45 . شافعی مطّلبیگوید: شعر: [بحار: 274
تَأوّب همّی و الفؤاد کئیبو أرقّ نومی والرّقاد غریب
صفحه 87 از 282 الخبر السادس:
ص: 79 و مما نفی نومی و شیب لمتیتصاریف أیّام لَهنَّ خطوب
فمن مبلّغ عنّی الحُسین رسالۀو إن کرهتها أنفس و قلوب
قتیلا بلا جرم کأن ثیابهصبیغ بماء الأرجوان خضیب
و للسیف إعوال و للرمح رنۀو للخیل من بعد الصهیل نحیب
تزلزلت الدنیا لآل محمدو کادت لها صم الجبال تذوب
و غارت نجوم و أقشعرت کواکبو هتک أستار و شق جیوب
هم شفعائی یوم حشري و محشريو حبهم للشافعی ذنوب
لئن کان ذنباً حبّ ل محمدفذلک ذنب لست منه أتوب
یصلّی علی المَهدي من آل هاشمو یغزي بنوه إن ذا لعجیب
یعنی: غم و اندوه من بازآمد، و دل اندوهناك است، و خواب از من برفت، وآسایش از من دور شد. و از آنچه به خواب من دور
کرد و مرا پیر گردانید و موي سرم سفید کرد گردشهاي روزگار است و محنتهاي آن.
کیست که از من رساله و نامهاي به حسین علی رساند، و اگرچه نفسها و دلها این معنی را نخواهند.
سیّدي که وي را به ظلم و بیگناه کشتند. گوییا که جامههاي وي به آب ارغوان رنگین سرخ کردهاند،
که به سبب این مصیبت، شمشیرها ونیزهها و اسبان را گریه و ناله و اندوه است،
و از براي مصیبت آل محمّد زلزله و غلغله و ولوله در دنیا افتاده، و نزدیک است که کوههاي سخت با عظمت از این مصیبت
همچون نمک گداخته شود،
و آفتاب و ماهتاب و دیگر ستارگان از مقام خود زایل گردند، و پردهها دریده، گریبانها شکافته گردد.
آل محمّد شفاعتکنندگان منند روز حشر و قیامت، و دوستی ایشان مر شافعی را گناه است.
صفحه 88 از 282 الخبر السادس:
ص: 80
اگر گناه، دوستی آل محمّد است، آن گناهی است که من که شافعیاماز آن توبه نخواهم کرد.
درود و صلوات بر محمّد مصطفی میفرستند، و بافرزندان وي جنگ و کارزار میکنند. به حقیقت که این چیزي [ 38 ] بس عجیب
است.
« صمٌّ بکمٌ عمیٌ » اي شقیّ غوي و اي فاسق منافق! اگر از عاشق صادق و محبّ موافق استماع حقّ نمیکنی براي منع و سوء توفیق
باري از امام شافعی قبول کن و بشنو که امام سنّیان و محبّ امام شیعیان چه میگوید؛ و دِعبل خُزاعی در این باب رمزي میگوید:
شعر:
لا أضحَکَ اللّه سن الدّهر أن ضحکت و آل أحمد مظلومون [مطرودون] قد قهروا
مشرّدون حیاري لا نصیر لهم کانهم قد جنوا ما لیس یغتفروا
یعنی: خداي تعالی مخنداناد روزگار را و دندان وي را به خنده ظاهر مکناد! وآل محمّد مظلوم و مقهور باشند.
همه آل محمّد را از شهر خود دور کردند وبِراندند، و ایشان سرگشته، هیچ یاري نیست ایشان را و یاوري. گوییا که اهلبیت محمّد
357 ]، الاخر؛ شعر: / گناهی کردهاند که آن گناه را نمیتوان آمرزید. [نک: الحقائق الوردیه: 2
إنّ الیهود بحبّهم لنبیّها آمنوا بوائق دهرها الخوان
و ذرو الصلیب بحبّ عیسی أصبحوا یمشون زهراً فی قُري نجران
والمؤمنون بحبّ آل محمّد یرمون فی الافاق بالبُهتان
یعنی: به درستی که جهودان به سبب محبّت پیغمبر خود- موسی- در امانند از محنتهاي روزگار.
خداوندان چلیبا که ترسایانند به سبب محبّت عیسی از سر تکبّر و ناز و نعمت در دیههاينجران ایمنند و کسی را با ایشان کاري نه.
و مؤمنان به سبب محبّت، آل محمّد را در عالم پراکنده گردانیده و هر جا که میروند بهتان بر ایشان مینهند و ایشان را میرنجانند.
لشافعی شعر:
یا راکبا قف بالمحصّب من مِنیو اهتف بقاعد خیفها و النّاهض
صفحه 89 از 282 الخبر السادس:
ص: 81 سحرا إذا فاض الحجیج من الصفافیضا کملتطم الفرات الفائض
و أعلمهم أن التشیع مذهبیحقا و لست بما أقول بناقض
إن کان رفضا حبّ آل محمدفلیشهد الثقلان أنّی رافضی
مفهوم این ابیات آن است که: اي مرد سوار! تو بایست در مِنیَ به مقام محصّب و آواز کن به کسانی که در مسجد خیف نشستهاند و
آنها که برخاستهاند. در وقت سحري که حاجیان از کوه صفا بازگردیده باشند، یعنی در مجمعی چنین، ایشان را آواز کن و
بیاگاهان ایشان را که،
شیعهگري مذهب من است، و این سخن که میگویم از آن بر نمیگردم.
20 بدون بیت / اگر رافضیگري دوستیآل محمّد است باید که آدمیان و پریان گواهی بدهند که من رافضیام. [تاریخ دمشق: 9
سوم]
مصنّف این کتاب، حسن بن علی بن محمّد بن الحسن الطّبري المازندرانیگوید که، در سنه ثلث و سبعین و ستمآئۀ [ 673 ] در شهر
اتّفاق حضور افتاد در عشر محرّم روز دهم به وقت زوال. جمعی علما و فقرا و صلحاي آن شهر را دیدم که لباسهاي نو و
قیمتی پوشیده، سر و ریش به شانه کرده، سرمه درچشم کرده، و دستها و پايها در حنا گرفته به دلال و تبختر و مضاحک به
صورت جمعی که به عروسی روند. میخرامیدند و از طرب و فرح و خرّمی میپریدند. چون بدان صفت نظر ایشان بر من افتاد،
جمله خجل و خاکسار شدند و خضاب دست و پاي از من پنهان و مخفی میکردند، امّا به لباسهاي عروس و سرمه چشم هیچ
نتوانستند کردن.
این است مسلمانی و حفظ بساط نبوّت در عترت. روزي که رسول را تعزیت است و ماتم، ایشان را عروسی است و تهنیت و فرح.
عجب اگر از ما که شیعه رسول و اهل بیت اوییم حیا نیست، باري بایستی که از اهل کتاب- یهود و نصاري- حیا بودي، و از روان
پاك مصطفی و مرتضی و فاطمه
صفحه 90 از 282 الخبر السادس:
ص: 82
زهرا علیها السلام حیا بودي. نعوذ باللّه من سُوءِ التّوفیقِ والخِذلانِ والْحمدُ للّه علی ما هدانا و ما کنّا لِنَهتَديَ لَولا أن هَدانا اللّه والحمد
للّه علی کلّ حالٍ.
الخبر السابع:
اشاره
روایت کنند که رسول گفت: إنّا مَعاشِرَ الأنبیاء لا نَرِث و لانُوَرِّث و ما تَرَکناه صَدَقۀً، یعنی: به درستی که ما جماعت پیغمبران میراث
نمیگیریم از دیگري و از ما میراث نگیرند و هر چه بگذاریم آن صدقه باشد.
الاشکال علیه:
در ولایت مازندران عامّه به افواه گویند کههر که مناره خواهد دزدیدن، اوّل چاهی به قدر آن به دست آرد، اختبا و اختفاي آن را؛
و این معنی بعینه در کلام مجید: وَ لا رَطْبٍ وَلا یَابِسٍ إِلّا فِی کِتَابٍ مُبِینٍ (انعام: 59 ) انزله شد. حیث قال: و لو أرادوا الخروج لأعدّوا
له عُدّة. لابد هر که خواهد که عترت رسول را منکوب گرداند، و اخماس عالم از ایشان باز ستاند، و املاك ایشان به غصب به
دست فرا گیرد، کمتر از این نشاید بود. هم علّتی و سببی از بهر خوف عامّه به دست نباید نهادن، امّا شایستی [ 39 ] که چون چنین
سیئه را مرتکب خواستند شدن، افترا بر رسول نکردندي و ازحدیثسَیَکثُرُ عَلَی الکَذِبۀ و مَن کَذِبَ عَلَیَّ مُتَعَمِّداً فَلیَتَبَوّأ مَقعَدَهُ مِنَ النار
خوفی حاصل شدي ایشان را. ظنّم چنان است که آن طایفه از آن جماعت بودند که ایشان را دهري گویند، و به حشر و بحث و
ثواب و عقاب اعتقادي و تصدیقی ندارند، و گویند: وَمَا یُهْلِکُنَا إِلَّا الدَّهْرُ (جاث- یه: 24 ) لکن در صورت بهانه میبایست، وسیله به
مفتریات ساختند کما قال: اتَّخَذُوا أیْمَانَهُمْ جُنَّۀً فَصَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ (مجادله: 16 )؛ و جمعی دیگر بر آن اهانت کردند، کما قال اللّه
تعالی: وَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هَذَا إِلَّا إِفْکٌ افْتَرَاهُ وَأعَانَهُ عَلَیْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ فَقَدْ جَاءُوا ظُلْماً وَزُوراً (فرقان: 4) امّا جرم ایشان نبود، بلکه
( جرم دیوار خانه پدر بود و شیطان که شریک پدر وي شده بود. کما قال: وَشَارِکْهُمْ فِی الأمْوَالِ والأوْلادِ (اسراء: 64
صفحه 91 از 282 الخبر السابع:
ص: 83
و امام صالحانی شافعی المذهب این باب نوشته است و نقل وي گفته شد، و أورد هذه الابیات فی کتاب المجتبی؛ و همچنین امام ابو
سعید محمّد بن أحمد بن حسین النیشابوري به روایات عالیه اسناد کند به علی زین العابدین این ابیات را، و وي در سنّ هفت یا
هشت سالگی بود. شعر:
لَنَحْنُ عَلَی الْحَوْضِ رُوَّادُهُ
نَذُودُ وَ نَسْقِی وُرَّادَهُ وَ مَا فَازَ مَنْ فَازَ إِلَّا بِنَا وَ مَا خَابَ مَنْ حُبُّنَا زَادُهُ وَ مَنْ سَرَّنَا نَالَ مِنَّا السُّرُورَ وَ مَنْ سَاءَنَا سَاءَ مِیلَادُهُ وَ مَنْ کَانَ ظالمنا
آمده است]. مفهوم این ابیات آن « غاصبنا » « ظالمنا » 96 در بیت آخر به جاي / حَقَّنَا فَیَوْمُ الْقِیَامَۀِ مِیعَادُه روي: فإنّ القیامۀ. [بحار: 46
است که امام زین العابدین فرمود که: ما که اهل بیتیم بر کنار حوض کوثر باشیم. دشمنان خود را از آنجا میرانیم و دور میکنیم، و
دوستان خود را به آنجا فرود میآریم؛
و نیکبخت باشند جماعتی که به آنجا فرود آیند، و ظفر و فیروزي نیافت هیچ کس الّا به محبّت ما، و ناامید و بیبهره نباشد آن کس
که توشه او در راه قیامت محبّت ما باشد؛
و هر که شادي به ما رساند از ما شادي یابد، و هر که ما را اندوهناك کند و بدي به مارساند به سبب بدي ولادت وي بود، یعنی
شیطان با پدر او شریک بوده باشد در صحبت با مادر او. صدق اللّه حیث قال: اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطَانُ فَأنْسَاهُمْ ذِکْرَ اللَّهِ (مجادله:
.(19
بدان که مخالف و مؤالف روایت کردهاند که رسول صلّی الله علیه و آله گفت: إذا وَرَدَ عَلَیکُم منّی حَدیثٌ فَاعرِضُوا عَلی کِتابِ الله
فإن وافَقَ فَاقبَلُوه و إلّا فَرُدُّوهُ عَلَی الحائِط، یعنی: چون به شما رسد حدیثی از آن من، آن حدیث را با کتاب خدا مقابله کنید و بر او
عرض کنید. اگر موافق کتاب خدا بود قبول کنید،
صفحه 92 از 282 الخبر السابع:
ص: 84
و اگر موافق نباشد بر دیوار نهید. بنابراین ما این حدیث را عرض کردیم بر کتاب خداي- عزّوجلّ- یافتیم که مخالف کتاب آمد،
حیث قال: وَ وَرِثَ سُلَیْمَانُ دَاوُدَ (النمل: 16 ) یعنی: میراث گرفت سلیمان از داود.
.( و قال فی زکریّا و یحیی: یَرِثُنِی وَیَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیّاً (مریم: 6
و قال اللّه تعالی: یُوصِیکُمُ اللَّهُ فِی أوْلادِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ (نساء: 11 ) تا آخر آیات مواریث.
امّا معذور میباید داشتن مگر که مفتري قرآن نیز ندانست چنان که سنّت رسول ندانست، حیث قال لعلیٍّ فی حدیث خیبر: ولکن
حَسبُک أنتکون منّی و أنا منک، ترثنی و أرثک، و أنتَ منّی بمنزلۀ هارون من موسی الّا أنّه لا نبیَّ بعدي.
پس اگر این جمع بدین آیات و احادیث عالم نبودند لایق تقدّم براي خلافت بر بنی هاشم نبودند، و اگر عالم و خبیر بودند، وَ مَنْ
لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ (مائده: 47 )؛ و فی موضع آخر: فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ (مائده: 45 )؛ و فی آخر: فَأُولئِکَ
.( هُمُ الْکافِرُونَ (مائده: 44
144 ] آمده: ما ترك رسول الله دیناراً و لا درهماً و لا عبداً و لا أمۀ الّا بغلته البیضاء التی کان یرکبها و سلاحه / و در صحیح بخاري [ 5
و أرضاً جَعَلَها لابن السبیل صَدَقَۀً، یعنی: رسول خدا که وفات کرد هیچ چیز نگذاشته بود، نه دینار و نه درهم و نه بنده و نه کنیزك،
الّا استري سفید که پیغمبر صلّی الله علیه وآله بر او نشستی [ 40 ] و سلاح خود و زمینی که آن را صدقه گردانیده بود از براي غریب
ورهگذري.
و مسلّم که زمین را به صدقه ابن السّبیل کردند. بغله و سلاح، تَرَکه بماندند به میراث. و به اتّفاق چون رسول صلّی الله علیه وآله
متوفّی شد، سلاح او و مرکوب او و لباس او جمله فاطمه و علی برگرفتند و هیچ صحابهاي معارض استرداد آن نشد. پس اگر حدیث
صدق بودي، بایستی که اجماع و اتّفاق
صفحه 93 از 282 الخبر السابع:
ص: 85
کردندي به استرداد آن چیزها، بلکه بشري معارض آن نشد.
پس معلوم شد که این حدیث از جمله مفتریات است، و از طریق استثنا چنان مفهوم میشود که آن زمین صدقه ابن السّبیل بود بعد
از وفات او و این حکم وصیّت دارد. چون رسول را مخلّفات بسیار نبود، پس آن زمین باید که ثُلُثَی ماضی باشد و باقی ترکه.
سُبحانَکَ هذا بُهتانٌ عظیمٌ.
231 ] گوید که: تُوُفّیَ النَّبیُ و درعه مَرهونۀٌ عند یهودي بثلاثین درهماً، یعنی: پیغمبر صلّی الله علیه و آله وفات کرد / و هم بخاري [ 3
و زره او به گرو بود پیش جهودي به سی درم. یقین است که رهن براي وثیقه، مال باشد تا اگر راهن از اداي مال عاجز آید یا
معطّلی کند مرتهن مال خود را از آنجا استیفا کند. چون رسول متوفّی شد، آن درع موقوف بود. در آن حال، متروكِ رسول نبود، و
چون مسترد شد به اداي مال مرهون به ملک کسی دیگر نتواند شدن مگر میراث بود، و دلیل بر آن که سلاح و خاتم و هر چه او را
بود فاطمه و أمیرالمؤمنین علیّ علیهما السلام برگرفتند.
قول امام فاضل سعد الدّین صالحانی و محمود بن محمّد الی نقلا من کتاب المجتبی عن شعبۀ [شاید: شیخه] ابن خُلَید الخائل
[؟] عن أبیه، قال:
کنتُ بین یدي أمیرالمؤمنین واقفاً علی طرف مسجد رسول الله صلّی الله علیه وآله بعد وفاته، فخرج أمیرالمؤمنین علیه السلام و سلمان
الفارسی وأبوذر غفاري و مقداد بن الاسود الکندي و عمار بن یاسر و خُزیمۀ بن ثابت وأبودجانۀ سماك بن خرشۀ- رضی الله عنهم-
و فرس رَسُول الله صلّی الله علیه وآله مسرّج ملجم واقف علی باب المسجد و امیرالمؤمنین علیه السلام [علیه] بُرد رسول الله متقلداً
سیفه متختّماً بخاتمه وجماعۀ کثیرة من کبار الصحابۀ علی باب المسجد؛ فقال أمیرالمؤمنین لأحدهم: ارکَب! فدنا من الفرس لیرکبه،
فدمعت عین الفرس حتی سالت دموعه و أدار کَفَله، فرمحه فانقلب مستلقیاً علی قفاه ثم حجم الفرس مُهمهماً مع أمیرالمؤمنین علیه
السلام و دمعه یسیل؛ فضجّ القوم بالبکاء و أنشد علیه أبوذر أنیُخبرهم بما قال الفرس فی
صفحه 94 از 282 الخبر السابع:
ص: 86
هَمهمته فقال: یقول: أما علمت أنی مرتجز، فرس رسول الله صلّی الله علیه وآله الذي اشتریه لنفسه خاصّ ۀ و ما استوي علی متنی غیر
نبیّ الله ثمّ وصیّه، فقال القوم بأجمعهم: نشهد أن لا اله الا الله العلیّ الأعلی و أنّ محمّداً نبیّه المصطفی و أنّک وصیّه المرتضی؛ ثمّ
قال: یا عمّار و یا سلمان! أُذکرا یوم الغدیر اذ دعاکما رسول الله صلّی الله علیه وآله، فقال:
تمسّ کا بحبل موالاة علیّ فأنّه العُروة الوُثقی و الحبلُ المتین و المودّة الصحیحۀ المنجحۀ؛ ثم رکب الفرس و جماعۀ من الاولیاء معه
حتی جاوز الجبّانۀ و بلغ تُبعۀ صافیۀ، فقال: احتفروا ههنا، فأخرج صحیفۀ من صُ فر مکتوبٌ علیها ثلاثۀ أسطر لاندري بأيّ لغۀ هی
مکتوبۀ، فقلنا: أنت أعرف بقراءتها یا أمیرالمؤمنین، لانّک وصیّ نبیّنا؛
قال:
إنّها لصحیفۀٌ دُفنت ههنا من لَدُن عهد آدم إلی هذا الیوم و فی السّطر الأوّل
3) فأنا أوّل من خشیتُ الله تعالی و آمنت؛ و فیالثانیۀ - مکتوبٌ: طه، ما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقی إِلَّا تَذْکِرَةً لِمَنْ یَخْشی (ط- ه: 1
مکتوبٌ: أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ (فتح: 29 ) و فی الثالثۀ مکتوبٌ: قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظِیمٌ أَنْتُمْ عَنْهُ مُعْرِضُونَ (ص: 68 ) عن ولایۀ علیّ بن ابی طالب
و من أعرض عن ولایته فقد أعرض عن نبوّة محمّد صلّی الله علیه وآله ثمّ قال: ردّوها إلی مکانها؛ قال: فرجعنا ثانی یومنا علی خُفیۀ
من أمیرالمؤمنین فلم نزل یمنۀ و یسرة ننبش و نفتش نحتفر حتی فاتتنا صلاة الظهر فلم نجد منها عیناً و لا أثرا فرجعنا؛ ثمّ قال: یا
أمیرالمؤمنین کان من أحوالنا کیت و کیت؛ فقال: أما علمتم أنّی معدن أسرار رسول الله و مُحرز میراث علمه، ثم تلا هذه الایۀ [ 41 ] وَ
تَعِیَها أُذُنٌ واعِیَۀٌ (الحاقۀ: 12 ) و لم یعها غیري،
امّا ترجمه حدیث بر طریق ایجاز. راوي میگوید که: بعد از وفات رسول صلّی الله علیه وآله در خدمت امیرالمؤمنین علیّ علیه السلام
در کنار مسجد رسول صلّی الله علیه وآله ایستاده بودیم و اسب رسول بر در مسجد بود با زین و لجام، و امیرالمؤمنین علیه السلام
لباس رسول پوشیده بود و شمشیر وي در گردن انداخته و خاتم وي در دست کرده و کبار صحابه که بعضی را نام رفت
صفحه 95 از 282 الخبر السابع:
ص: 87
در حدیث، بر درِ مسجد بودند. امیرالمؤمنین به یکی از ایشان گفت که: بر این اسب نشین. چون آن مرد به نزدیک اسب آمد، از
چشم اسب آب روان شد و لگدي بر این مرد زد و او را بیانداخت و همهمه بکرد با امیرالمؤمنین. خلق، جمله در گریه افتادند. ابوذر
غفاري سوگند به وي داد که، یا أمیرالمؤمنین! ما را از این حال خبر ده. امیرالمؤمنین علیه السلام گفت که، اسب میگوید:
یاامیرالمؤمنین! تو نمیدانی که من مرتجزم، اسب رسول؛ مرا بخرید، و هیچ کس بر من سوار نشد و نشود الّا رسول یا وصیّ. و
حاضران جمله کلم شهادت و اقرار به وصایت او بر زبان راندند. پس روي به سلمان و عمّار کرد و از ایشان شهادت طلب نمود که
نه شما روز غدیر از رسول صلّی الله علیه وآله شنیدید که تمسّک به من کردن از جمله واجبات است، و عروة الوثقی و حبل متین و
امثال آن منم؟ پس امیرالمؤمنین علیه السلام سوار شد و جماعت در خدمت او برفتند تا به صحراي خالی و فضاي هامون برسیدیم.
فرمود که، این موضع را بکَنید، و اشاره کرد به مکان خاص. چون صحابه بدان مأمور قیام نمودند و صحیفهاي از وي به دید آمد سه
سطر بر آنجا نوشته: به سطر اوّل نوشته شد که:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، طه ما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقی، إِلَّا تَذْکِرَةً لِمَنْ یَخْشی
(ط- ه: 2) أمیرالمؤمنین گفت: اوّل کسی که از خدا بترسید و ایمان آورد به رسول صلّی الله علیه و آله من بودم؛ و بر سطر دویّم
نوشته شده که: أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ (فتح: 29 ). أمیرالمؤمنین گفت که: من بودم سابق بر جمله، و زید حارث آزاد کرده رسول بود؛ و
بر سطر سیّوم مکتوب بود: قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظِیمٌ (ص: 67 ). علی گفت: نبأ عظیم منم. یعنی خبر بزرگ که مردم از وي بگردیدند، و از
ولایت وي روي به خلافت دیگري نهادند، و هر که از وي بگردد از نبوّت محمّد برگردیده باشد. پس گفت: صحیفه را باز بر جاي
خود نهید.
راوي میگوید که، ما صحیفه را باز بر جاي نهادیم، و روز دویّم چند کس پنهان از امیرالمؤمنین علیّ علیه السلام به آنجا رفتیم و
راست و چپ آن موضع را طلب کردیم هیچ اثري به دید نبود. پس به خدمت امیرالمؤمنین آمدیم وحال
صفحه 96 از 282 الخبر السابع:
ص: 88
باز گفتیم. فرمود که، نمیدانید که من معدن سرّ رسولم و وارث علم رسولم و أُذُنٌ واعِیَۀٌ (الحاقه: 12 ) منم و کسی دیگر نیست؟ و
من هر چه از رسول صلی الله علیه و آله شنیدم هرگز فراموش نشد.
و هم صالحانی میگوید، و صالحانی محلّتی است در ، خبراً عن شیخ أبی موسی المدینی بقراءته علیه فیطو الایۀ [؟] عن
أئمۀ [کذا]، عن ابن عباس، قال:
[کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَ لَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ یَلْبَسُ الْقَلَانِسَ تَحْتَ الْعَمَائِمِ وَ بِغَیْرِ الْعَمَائِمِ وَ یَلْبَسُ الْعَمَائِمَ بِغَیْرِ الْقَلَانِسِ وَ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی
الله علیه وآله یَلْبَسُ الْقَلَانِسَ الْیَمَانِیَّۀَ وَ مِنَ الْبَضِّ الْمُ َ ض رَّبَۀَ وَ یَلْبَسُ ذَوَاتِ الْآذَانِ فِی الْحَرْبِ مَا کَانَ مِنَ السِّیجَانِ الْخُضْرِ وَ کَانَ رُبَّمَا نَزَعَ
قَلَنْسُوَتَهُ فَجَعَلَهَا سُتْرَةً بَیْنَ یَدَیْهِ وَ هُوَ یُ َ ص لِّی] وَ کَانَ مِنْ خُلُقِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أنْ یُسَ مِّیَ سِلَاحَهُ وَ مَتَاعَهُ وَ دَوَابَّهُ وَ کَانَ
لِلنَّبِیِّ صَ لَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ أرْبَعَۀُ أسْیَاف الْمِجْذَمُ وَ الرَّسُوبُ أهْدَاهُمَا لَهُ زَیْدٌ الخیل [الْخَیْرُ] الطائی وَ کَانَ لَهُ أیْضاً الْقَضِ یبُ وَ ذُو الْفَقَارِ
صَ ارَ إِلَیْهِ یَوْمَ بَدْر وَ کَ انَ لِلْعَاصِ بْنِ مُنَبِّهِ [بْنِ الْحَجَّاجِ] وَ کَانَ لَا یُفَارِقُهُ فِی الْحَرْبِ و وهبه لعلیّ [وَ کَانَ قِبَاعُ سَیْفِهِ وَ قَائِمَتُهُ وَ حَلْقَتُهُ وَ
ذُؤَابَتُهُ وَ بَکَرَاتُهُ وَ نَعْلُهُ مِنْ فِضَّۀ وَ کَ انَتْ لَهُ حَلْقَتَانِ فِی الْحَمَائِلِ فِی مَوْضِ عِهَا مِنَ الظَّهْرِ] وَ کَانَتْ لَهُ أرْبَعُ أدْرَاع ذَاتُ الْوِشَاحِ وَ الْبَتْرَاءُ وَ
ذَاتُ الْمَوَاشِی وَ الْخِرْنِقُ [وَ قِیلَ کَ انَتْ عِنْدَهُ دِرْعُ دَاوُدَ النَّبِیِّ علیه السلام الَّتِی کَ انَ لَبِسَ هَا یَوْمَ قَتَلَ جَالُوتَ] وَ کَانَتْ لَهُ أرْبَعَۀُ أفْرَاسٍ
الْمُرْتَجِزُ وَ ذُو الْعِقَالِ وَ السَّکْبُ وَ الشَّحَ اءُ وَ یُقَالُ الْبَحْرُ [وَ کَ انَ یَرْکَبُ الْبَحْرَ وَ کَ انَ کُمَیْتاً] وَ کَانَتْ مِنْطَقَتُهُ مِنْ أدِیم مَبْشُورٍ فِیهَا ثَلَاثُ
حَلَقٍ مِنْ فِضَّۀ وَ الْإِبِریز وَ الْحَلَقُ عَلَی صَ نْعَۀِ الْفُلْکِ الْمَضْ رُوبَۀُ [مِنْ فِضَّۀ]؛ وَ کَانَ اسْمُ رُمْحِهِ الْمَثْوَي؛ وَ کَانَتْ لَهُ حَرْبَۀٌ یُقَالُ لَهَا الْعَنَزَةُ وَ
کَانَ یَمْشِی بِهَا وَ یَدْعُمُ عَلَیْهَا وَ کَانَتْ تُحْمَلُ بَیْنَ یَدَیْهِ فِی الْأعْیَادِ فَیَرْکُزُهَا أمَامَهُ وَ یَسْتَتِرُ بِهَا وَ یُصَلِّی؛ وَ کَانَ لَهُ مِحْجَنٌ قَدْرَ ذِرَاعٍ یَمْشِی
بِهِ وَ یَرْکَبُ بِهِ وَ یُعَلِّقُهُ بَیْنَ یَدَیْهِ عَلَی بَعِیرِه؛ وَ کَانَتْ لَهُ مِخْ َ ص رَةٌ تُسَ مَّی الْعُرْجُونَ؛ وَ کَانَ اسْمُ قَوْسِهِ الْکَتُومَ وَ اسْمُ کِنَانَتِهِ الْکَافُورَ؛ وَ نَبْلُهُ
الْمُوتَصِلَۀُ؛ وَ تُرْسُهُ الزَّلُوقُ وَ مِغْفَرُهُ [ 42 ] ذُو السُّبُوغِ؛ وَ اسْمُ عِمَامَتِهِ السَّحَابُ؛ وَ اسْمُ
صفحه 97 از 282 الخبر السابع:
ص: 89
رِدَائِهِ الْفَتْحُ؛ وَ اسْمُ رَایَتِهِ الْعُقَابُ وَ کَانَتْ سَوْدَاءَ مِنْ صُوفٍ؛ وَ کَانَتْ ألْوِیَتُهُ بَیْضَاءَ وَ رُبَّمَا جُعِلَ فِیهَا السَّوَادُ وَ رُبَّمَا کَانَ مِنْ خُمُرِ نِسَائِهِ؛
وَ کَ انَتْ لَهُ بَغْلَۀٌ شَ هْبَاءُ یُقَالُ لَهَا الدُّلْدُلُ أهْدَاهَا لَهُ الْمُقَوْقِسُ مَلِکُ الإِسْکَنْدَرِیَّۀِ وَ هِیَ الَّتِی قَالَ لَهَا فِی بَعْضِ الْأمَاکِنِ: ارْبِضِ ی دُلْدُلُ
فَرَبَضَتْ؛ فَوَهَبَها لعلیّ [وَ کَانَ عَلِیٌّ علیه السلام یَرْکَبُهَا بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه وآله] ثُمّ رَکِبَها الحَسَن ثُمّ الحُسَین، و لَهُ بَغْلَۀٌ اخري
یُقَالُ لَهَا الْأبلِیَّۀُ، و اسمُ حِمارِهِ الیَعفور، و اسمُ ناقته القَصوا و قیل عضبا [صَ هباء]، و اسمُ شاته غَوثۀ؛ و اسم عَنزه الیُمن، و اسم رَکوَته
الصّادر، و اسم قَوسِهِ السّداد، و اسم کنانته الجمع واسم درعه ذاتُ الفضول، و اسم مِرآءته المدلّه، و اسم مِقراضه الجامِع، و له قضیب
125 ، به 126 / شَوحَطٌ یُسَمّی المَمشُوق و اسم مجنّه الوفر، و اسم حَربته البیضآء، وَ کَانَ لَهُ تَوْرٌ مِنْ حِجَارَةٍ یُقَالُ لَهُ الْمِخْضَبُ [بحار: 16
نقل از المنتقی از کازرونی. باتفاوت و مفصلتر که مواردي را در کروشه آورده ایم و در ترجمه فارسی هم نیامده است].
شرح الالفاظ: فیها المِجذَم من الجذم وهو القطع؛ و الرسوب الماضی من السیوف، و سُمّی لإنّه یرسب و یثبت؛ والقضیب: اللطیف؛ و
فی الجُبن » و علی الاخر منه « نصر من الله و فتح قریب » ذوالفَقار بفتح الفاء لحفر صغار حسان کانت فیه، قیل: مکتوب علی جانب منه
و فی الإقدام مَکرمۀ و من یفر فلاینجوا من القَدَر؛ و البترآء سمّی بها لقصرها؛ و ذات المَواشی لعلّها من الوشی؛ و الخرنق من « عار
قولهم خرنقت إذا کثر لحمها فی جنبیها کالخرنق و هو ولد الارنب؛ و المرتجز سمّی لحُسن صهیله من الرجز؛ و ذوالعقال فرسٌ
معروف؛ و السکب الواسع الجري لانه یسکب العدوّ؛ و الشحاء الواسع الخطوة؛ و البحر لسعۀ جریه؛ و المبشور المقشور؛ و الفَلک بفتح
الفاء جمع فلکۀ الثدي و فلکۀ المَغزل؛ و المثوي من الثوي و هی الاقامۀ، و سمّی به لأنّه یثبت المطعون به؛ والعترة رُمحٌ قصیر ویدعم
علیها أي یتّکی، و المحجن خَشَ بۀٌ فی طرفها العقاق، و المخصرة خشبۀ تمسّک بالید؛ و الکتوم سمّی بها لانخفاض صوتها، و الکافور
کمُّ العنب و غلاف الطّلع لعلّها سمّیت به تشبیهاً بهما؛ و الموتصلۀ من الوصل سمّی نفالا
صفحه 98 از 282 الخبر السابع:
ص: 90
بوصوله إلی العدوّ؛ والزلوق هو الّذي یزلق عنه السلاح؛ والسبوغ: التمام؛ و السحاب سمّی به لانسحابه فی الهواء؛ والعقاب العَلَم
ال ّ ض خم؛ و الدُلدُل من دلدلت أي اضطربَت فلعلّها سُمّیت لقلّۀ سکونها؛ والابلیۀ منسوبۀ الی أبلۀ قریۀ بالشام؛ و المحذوفۀ، المقطوعۀ
الذنب؛ و قوله تقدم إلینا اي أوصانا؛ و یعفورا للونه من العفرة- کیخضور و أخضر- و هو لون أبیض یعلوه حمرة؛ و العضبآء المشقوقۀ
الاذن؛ و القصواء المقطوعۀ بعض الاذن؛ والتور سبۀ الاجانۀ؛ و سمیت الرّکوة بالصادر لانّه یصدر عنها بالري؛ والمِقراض بجمع ما یراد
قرضه به فلک من جودته؛ و هذه کلّها من صفات مُسمّیاتها؛ و المُرتجز فرس اشتراه رسول الله صلّی الله علیه وآله من أعرابی من بنیمرّة
فجحده فشهد له خُزَیمۀ بن ثابت و کان یحبه و هذا الذي منع أن یرکب علیه بعد وفات النّبی صلّی الله علیه وآله إلی وصیّه أمیر
المؤمنین علیه السلام.
مفهوم این خبر آن است که عبداللّه عباس گفت که: از اخلاق و سیرت پیغمبر صلّی الله علیه وآله آن بود که سلاح خود را و
چهارپایان خود را و متاع خود را، هر یک را نامی نهاده بود؛ و پیغمبر صلّی الله علیه وآله را چهار شمشیر بود: یکی را نام مخذم، و
مخذم شمشیري بود که زود بِبُرّد، و یکی را نام رسوب بود و رسوب شمشیري بود که به زخمگاه دور فرو شود. این هر دو شمشیر را
زید خیل طائی به هدیه به پیغمبر صلّی الله علیه وآله فرستاده بود، و پیغمبر صلّی الله علیه وآله وي را زید خیر نام نهاد؛ و یکی را نام
قضیب بود و آن شمشیري باریک بود؛ و یکی را نام ذوالفقار بود، و از براي آن وي را ذوالفقار میگفتند که گودیهاي کوچک
خوب و نیکو در آنجا بودند، و میگویند کهبر یک طرف او نوشته شده بود: نصرٌ مِنَ الله و فَتحٌ قَریب، و بر طرف دیگر آن کلمات
نوشته که مفهومش این است که در بددلی [بزدلی] عیب است، و در پیش رفتن و با دشمن جنگ کردن مکرمت و بزرگی است، و
هر [ 43 ] که از جنگ بگریزد از قضا و قدر نجات نیابد، و این ذوالفقار روز جنگ بدر به پیغمبر صلّی الله علیه وآله رسید و از آنِ
عاص بن مُنبّه بود [و در جنگ
صفحه 99 از 282 الخبر السابع:
ص: 91
و حرب این شمشیر از او جدا نبودي، و پیغمبر صلّی الله علیه وآله این شمشیر را به علیّ علیه السلام بخشید؛ و پیغمبر را چهار زره
بود: یکی را نام ذات الوشاح بود از براي آن که بعضی از حلقههاي فراخ برنجین بود، و یکی را نام بترا بود از براي آن که کوتاه
بود، و یکی را نام ذات المواشی از براي آن که به نگار و آرایش ساخته بود، و یکی را نام خرنق بود و از روي لغت، بچّه خرگوش
را خرنق گویند؛ و پیغمبر را چهار اسب بود: یکی را نام مرتجز بود از جهت آن که بانگی و آوازي خوش کردي، و این اسب را
پیغمبر صلّی الله علیه وآله خریده بود از اعرابی که وي از قبیله بنیمُرّه بود و او انکار میکرد که من نفروختهام. خُزَیمه ثابت از براي
پیغمبر صلّی الله علیه وآله گواهی داد بر اینحال و پیغمبر صلّی الله علیه وآله این اسب را دوست داشتی و این اسبی بود که بعد از
وفات پیغمبر صلّی الله علیه وآله نمیگذاشت که کسی بر وي نشیند الّا وصیّ پیغمبر را که علیّ علیه السلام بود، و اسب دیگر را نام
ذوالعقال بود و آن اسبی معروف و مشهور بود، واسب دیگر را نام وي سکب بود و سکب اسبی فراخرو بود، و یکی دیگر را نام
شحّ ا بود و آن اسبی فراخگام بود و این اسب را بحر نیز گفتندي و بحر اسبی نیکرو بود؛ و کمر [بند] پیغمبر صلّی الله علیه وآله از
ادیمی بود که روي آن ادیم برگرفته بودند و در آن کمر، سه حلقه از نقره بود؛ و نام نیزه پیغمبر صلّی الله علیه وآله مثوي بود که بر
هر که آمدي وي را بر جاي بداشتی، و نیز نیزهاي داشت که نام وي عنزه که در دست گرفتی و بدان رفتی و گاهی بر آن تکیه
کردي و در روزهاي عید برابر او بردندي و وي فراپیش خود در زمین نشاندي و سایه به آن ساختی و نمازگزاردي؛ و وي را چوبی
بود مقدار ارشی، گاهی به آن رفتی و گاهی پاي بر آن نهادي و بر مرکب نشستی و در برابر خود بر شتر خود فرو آویختی، و وي
صلّی الله علیه وآله چوبی داشت مثل قضیبی و آن را در دست گرفتی و نام آن عرجون بود؛ و نام کمان وي کَتوم بود از جهت آن
که آوازي نرم داشت؛ و نام تیردان وي کافور بود و غلاف شکوفه و غلاف انگور را کافور گویند، از براي مشابهت این
صفحه 100 از 282 الخبر السابع:
ص: 92
نام داشت، و نام تیر وي موتصله از براي فال این نام داشت تا به دشمن رسد؛ ونام سپر وي زلوق بود از براي آن که سلاح دشمن که
به وي رسیدي از آن بلغزندي و بازنایستادي؛ و نام خُودِ وي ذوالسُّبوغ بود و سبوغ، تمامی بود؛ ونام عمّامه وي سحاب بود از براي
آن که کشیده بود در هوا؛ و نام عَلَم وي عقاب بود از جهت آن که عَلَمی بزرگ بود، و آن عَلَم سیاه بود و دیگر عَلَمهاي وي سفید
بودند و بودي که سیاهی در میان آن بودي؛ و استري داشت سفید که آن را دلدل گفتندي از جهت آن که بیآرام و بیسکون
بودي، و مُقَوقِس پادشاه این استر را به هدیه به جهت پیغمبر صلّی الله علیه وآله فرستاده بود و او به علیّ علیه السلام بخشید و بعد از
علیّ، حسن علیه السلام داشت و بر وي سوار میشد و بعد از وي امام حسین علیه السلام بر وي مینشست؛ و استري دیگر داشت
ابلیّه نام، از براي آن که از دهی بود در شام نام او ابُلّه و نام خر وي یعفور بود از براي آن که خري سفید بود و سرخی بر وي غالب؛
و مادّه شتري داشت نام وي قصوا و بعضی دیگر عضبا [صهبا] میگویند، و قصوا آن بود که بعضی از گوش وي بریده باشند و عضبا
آن باشد که گوش وي را شکافته باشند؛ وگوسفندي داشت میشینه، نام وي غوثه و مادّه بزي داشت نام وي یُمن و نام رکو [ظرف
آب] وي صادر بود؛ و نام کمانی دیگر از وي سداد؛ و تیردانی دیگر نام وي جمع؛ و زرهی دیگر نام وي ذات الفضول؛ و آینهاي
داشت نام آن مُدلّه؛ و مِقراضی داشت نام وي جامع؛ و قضیبی داشت از درخت شوحط، نام وي ممشوق؛ و سپري بزرگ داشت نام
وي وفر؛ و نیم نیزهاي داشت نام وي بیضا؛ و شبه تغاري داشت که از سنگ بود، نام وي مخضب.
مقصود که ازرسول صلّی الله علیه وآله از این اجناس که بازمانده بود، امیرالمؤمنین و فاطمه علیها السلام متصرّف این چیزها شدند.
بعضی در حال حیات و بعضی بعد از وفات او، بیمانعی و منازعی، و هیچ صحابهاي معارض ایشان نشد.
عجب که [ 44 ] اگر حدیث کذب و افترا نبود، چرا به این چیزها متصرّف
صفحه 101 از 282 الخبر السابع:
ص: 93
شدند و از ایشان استرداد نکردند یا مگر حدیث را، نصفی صادق و نصفی دیگر کاذب بود؟
والجواب عنه: ایشان دانستند که خاتم و سلاح رسول و لباس و درّاعه و اسب و مانند آن از این چیزها ثروتی نیاید و مکنتی حاصل
نشود، بلکه سریع الزّوال و الاضمحلال باشد، و ثروت و قدرت و خدم و حشم بر طریق دوام واستمرار به سبب املاك و عقارات
حاصل شود.
عجب که ابوبکر از ابوقحافه میراث گیرد، و عایشه از ابوبکر میراث گیرد، فاطمه از رسول میراث نگیرد که مگر فاطمه بر مذهب پدر
نبوده است، و ابوبکر تمسّک به حدیث لاتوارث بین أهل الملّتین کرد و وي را از وي میراث نداد، و دختر خویش عایشه را از رسول
میراث داد، چنان که ابوبکر و عمر در خانه عایشه بیاجازت پیغمبر صلّی الله علیه و آله بخفتند و دعوي میکردند که ما نظر به حصّه
عایشه میداریم. فاعتبروا یا أولی الأبصار.
و ایشان را غرض تذلیل و تحقیر خاندان محمّد صلّی الله علیه و آله بوده است تا بدین کار فخر آرند بر یهود و نصارا، و گویند چنان
که یهود احترام ذرّیه هارون میکنند، و نصارا احترام صلیب حافر حمار عیسی و اولاد حواریان میکنند، ما که مسلمانانیم اهانت و
استخفاف اولاد رسول و اوصیاي رسول خویش میکنیم، همچنان که عمر گفت: چون عادات اکاسره و قیاصره آن بود که اولاد
ایشان خلیفه ایشان باشند، از آن، اهل اسلام باید که برخلاف آن بود. بنابراین باید که علیّ خلیفه چهارم نیز نباشد، و میان اهل
اسلام توارث نباشد، و حدیث الائمۀ مِن قریش کِذب بود. هذا واللّه! لبئس الزّاد و بئس المعاد.
علما را خلاف است که فاطمه خودش رفت یا وکیلی فرستاد. اکثر علماي اهل سنّت برآنند که فاطمه عبّاس را به وکالت خود و به
اصالت از قبل او پیش ابوبکر فرستاد به طلب میراث رسول، وجمعی میگویند که خودش رفته است، و این قِسم در باب الزام حجّت
و توکید بیّنه تمامتر باشد و سبب مزید عقوبت
صفحه 102 از 282 الخبر السابع:
ص: 94
و شدّت عذاب غاصبان و ظالمان باشد، لکن اجماع مسلمانست که مطالبه کرد، و از او بیّنه طلب کردند به خلاف شرع، زیرا که
رسول گفت: البیّنۀُ عَلَی المدّعی؛ و فاطمه علیها السلام صاحبۀُ الید بود فدك را و باقی تا هفت مزرعه را. بیّنه حقّ ابوبکر بود که
مدّعی بررسول و بر فاطمه علیها السلام وي بود و گواه از فاطمه طلب میکرد. فقهش این بود که شنیدي. فاطمه زنی بود مظلومه، و
قوم جمله را یافت ارتدّوا وانقلبوا علیأعقابهم، و دیدند که فما رَعَوها حقّ رعایتها بودند. از سر عجز و اضطرار تمسّک به قرآن کرد
به آیه: یُوصیکُمُ اللّه. ابوبکر آن را معارضه بکرد بدین مفتري که: إنّا معاشر الانبیاء، و علماي نواصب و سنّیان هنوز در اقامه عذر
وحجّتند به حکم وَ أَعانَهُ عَلَیْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ فَقَدْ جاؤُ ظُلْماً وَ زُوراً (الفرقان: 4). و گویند: شاید که تخصیص قرآن کنند به خبر واحد،
یعنی سخن خدا به سخن ابوبکر باطل توان کرد. فاطمه علیها السلام چون این حدیث شنید تمسّک به آیات قرآن کرد که کلام تو
باطلست با آیه: وَ وَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ (النمل: 16 )؛ و آیه: یَرِثُنِی وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِ یا (مریم: 6)؛ نه این جمله
انبیاء بودند و از ایشان وارثان میراث گرفتند، زیرا که به اتّفاق میراث ایشان نبوّت نمیتواند بودن، و الّا اولاد یعقوب هر دوازده نبی
و رسول بودندي، و نه چنین بود، بلکه رسول جز یوسف نبود، و میان و فاطمه علیها السلام و ابوبکر کلام بسیار برفت. فاطمه گفت:
أتَرِثُ أباكَ و لا أرثُ أبی؟ و ابوبکر به حکم و جاه و سلطنت مستظهر بود، بانگ بر فاطمه زد، زاد یوم المعاد را و الفضلُ ما شَهِدَت
بِهِ الأعداء.
در کتاب مجتبی امام صالحانی ی شافعی المذهب میگوید: فی فاطمۀ علیها السلام:
اللّهمَّ صَلِّ عَلی المَغصُوبۀ جَهراً المَدفُونَۀِ سِرّاً سَلیلۀ المصطفی وحَلیلۀ المرتضی و نَبعۀ العَلیّ و مریم الکبري القاصدة بالشکري و الطالبۀ
من الله العَدوي أمّ الحَسَن و الحُسَین سیّدة النساء فاطمۀ الزهراء.
جمله حالات و ظلمی که بروي رفت در اینجا [ 45 ] درج است.
صفحه 103 از 282 الخبر السابع:
ص: 95
مفهوم این کلمات آن است که: بار خدایا! درود و تحیّات فرست بر آن زنی که وي را آشکارا به خشم آوردند، و به پنهان وي را
دفن کردند. فرزند مصطفی و منکوحه مرتضی، درخت رفعت و بلندي، مریم کبري، رونده به درگاه خدا به شکایت از جور امّت
بیوفا، و جوینده از بارگاه کبریا، یاري بر ظالمان آل عبا و دادخواهنده از حضرت معبود بیهمتا، مادر حسن و حسین، سیده زنان
دنیا و آخرت فاطمه زهرا.
حاصل که چون بانگ بر وي زد و گفت: اقام بیّنه کن که این مواضع نحله [هدیه، بخشش] رسول است بر تو، فاطمه علیها السلام
حسن و حسین را به گواهی بیاورد. گفت: ایشان جذب منفعت خود میکنند. امیرالمؤمنین علیّ علیه السلام بیامد و گواهی داد.
گفتند: تو وارث فاطمهاي. نفع این به تو راجع خواهد شد. بدین سبب امیرالمؤمنین در ایّام دولت خویشتن آن مواضع به تصرّف
نگرفت و نه هیچ یکی از أئمّه معصومین، تا ابوبکر و سنّیان او بدانند که عرض ایشان به گواهی امتثال وَ أَقِیمُوا الشَّهادَةَ لِلَّهِ (طلاق:
2) بود، نه از براي جرّ نفع و جذبِ فایده.
و نیز امیرالمؤمنین گفت: فاطمه عوض این مواضع در بهشت بهتر از آن یافت و ظالمان او در درکات جزاي خود بیافتند. آنجا بیع و
شري برفت و مبادله و معاوضه. من در این میانه کاري ندارم، و نیز فاطمه از غصّه این مواضع به جوار حق رسید. هر چه فاطمه بدان
خرّم شد من بدان خرّم نمیشوم.
و أئمّه علیهم السلام براي روان فاطمه هیچ کدام در آنجا تصرّفی نکردند. براي روح پاك مادرشان فاطمه، و فاطمه رنجیده به جوار
/ ایزدي رسید، و بر ایشان خشم گرفته به پیش پدر رفت. چنانکه محمّد بن اسماعیل البخاري در صحیح خود ایراد کرد. [بخاري: 4
42 : فغضبَت فاطمۀ بنت رسول الله صلّی الله علیه و سلم فهجرت أبابکر، فلم تزل مهاجرته حتّی تُوُفّیَت].
210 ] روایت میکنند، و جمله علماي اسلام که رسول گفت: / و هم بخاري [بخاري: 4
إنَّ الَله یَغضِبُ لِغَضَبِ فاطِمَۀ و یَرضی لِرِضآها.
صفحه 104 از 282 الخبر السابع:
ص: 96
و همچنین میگویند که: رسول گفت:
فاطمۀُ بَضعَۀٌ منّی یُؤذینی مَن أذاها و یَسُرّنی مَن سَرّها
159 ]؛ و میگویند که: علی به ابوبکر گفت که: اگر دو مرد گواهی دهند بر فاطمه به چیزي که موجب حدّ / [مستدرك حاکم: 3
باشد، تو که ابوبکري حدّ خدا بر وي میرانی؟ گفت: البتّه حدّ میزنم. امیرالمؤمنین گفت: پس به خلاف قول خدا کرده باشی و در
قرآن عاصی شدهاي. ابوبکر گفت: چرا یا علیّ! امیرالمؤمنین گفت: زیرا که حق تعالی اقامه شهادت کرد به طهارت و عصمت او به
آیه:
إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً
(احزاب: 33 ) ابوبکر خاموش شد.
تنبیه
صالحانی ی و ابوبکر شیرازي و ابوبکر بن مردویه ی و قطّان ی و امثال ایشان در کتب خویشتن ذکر کردهاند که
مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجالٌ صَ دَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ (احزاب: 23 ) علیّ » زمر: 33 ) علیّ است، و صادق ) « وَ الَّذِي جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَ دَّقَ بِهِ »
توبه: 119 ) علیّ ) « وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ » حدید: 19 ) علیّ است و حمزه وحسن و حسین، و صادقان ) « أُولئِکَ هُمُ الصِّدِّیقُونَ » است، و
شعراء: 84 ) علیّ است. ) « لِسانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرِینَ » ، است و حسن و حسین و جعفر و حمزه
عُرِضَتْ وَلَایَتُهُ عَلَی إِبْرَاهِیمَ علیه السلام فَقَالَ: « وَ اجْعَلْ لِی لِسانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرِینَ » عن ابن مردویه: فِی قَوْلِهِ
اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ مِنْ ذُرِّیَّتِی فَفَعَلَ اللَّهُ ذَلِک
.[57 / [بحار: 36
یعنی: روایت است از ابن مردویه ی که ولایت علیّ علیه السلام بر ابراهیم پیغمبر عرض کردند. گفت: بار خدایا! وي را از
فرزندان من کن. خداي تعالی هم چنین کرد.
در فاتحه او است و اهل بیت او، و هر صدق و صادق که در قرآن است علی است و اهل بیت او. صادقی به « الصراطُ المستقیم » و
نصّ خدا چگونه
صفحه 105 از 282 تنبیه
ص: 97
شاید که دروغ گوید؟ پس معلوم شد که آن حدیث از مفتریات بود، و علیّ صادق. و هم ایشان روایت کنند که: شاهد فی قوله
هود: 17 ) علیّ است، و کسی که حق تعالی وي را به شاهد خوانده باشد ) « أَ فَمَنْ کانَ عَلی بَیِّنَۀٍ مِنْ رَبِّهِ وَ یَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ » : تعالی
چگونه وي دروغ گوید؟
در نکت الفصول ابوالفتوح عجلی ی آمده که رسول صلّی الله علیه و آله فرمود که:
عَلیٌّ مَعَ القُرآن و القرآنُ مَعَ عَلیّ لَن یَفتَرِقاً حتّی یَرِدا عَلَیَّ الحوض.
مردي که مصاحب قرآن بود و قرآن مصاحب او، چگونه شاید که از وي کذبی حاصل شود؟
و نهروانی و شیرازي [ 46 ] و صالحانی و قطّان و زمخشري و غیر ایشان ذکر کردهاند در تفسیر خویشتن که رسول گفت:
سُبَّاقُ الْأُمَمِ ثَلَاثَۀٌ لَمْ یَکْفُرُوا بِاللَّهِ طَرْفَۀَ عَیْنٍ خِرْبِیلُ مُؤْمِنُ آلِ فِرْعَوْنَ وَ حَبِیبٌ النَّجَّارُ صَاحِبُ یَاسِینَ وَ عَلِیُّ بْنُ أبِی طَالِبٍ عَلَیْهِ السَّلَامُ وَ
هُوَ أفْضَلُهُمْ
.[58 / [بحار: 13
و شخصی که به نصّ رسول صدّیق باشد، چگونه شاید که وي گواهی به دروغ بدهد با آن که دائماً در حضور مهاجر و انصار
وَ السَّابِقُونَ » گفتی که: واللّه ما کَ ذبتُ ولاکُذِبتُ؛ و هم وي گفت: أنَا ال ّ ص دیقُ الأکبر والفاروقُ الأعظم؛ و به اجماع علماي مذکوره
واقعه: 10 ) در اسلام او است؛ و به اجماع، رسول صلّی الله علیه و آله در حقّ وي گفت که: أنا مدینۀُ العِلم و عَلِیٌّ بابُها؛ و ) « السَّابِقُونَ
عالم به کتاب قرآن و انجیل و زبور و تورات او بود؛ به زعم خصم نیز و سلونی عن طرائق السّماءِ او بود؛ و او گفت به اتّفاق اهل قبله
.[29 / که: لَقَدْ عَلَّمَنِی رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه وآله ألْفَ بَابٍ یَفْتَحُ کُلُّ بَابٍ ألْفَ بَابٍ [بحار: 26
یعنی: تعلیم کرد مرا پیغمبر صلّی الله علیه و آله هزار بابِ علم؛ مرا از هر دري و بابی هزار باب گشوده شد.
حاصل که وي با کمال علم و معرفت اگر وي دانستی که آن گواهی صحیح نیست و سماع آن نیز روا نیست، خود گواهی ندادي،
و مع ذلک وي را معلوم
صفحه 106 از 282 تنبیه
ص: 98
بودي که حقّ فاطمه علیها السلام نیست، و به فاطمه قبل الدّعوي این حال باز گفتی که ترك دعوي بکن که تو را در آنجا حقّی
نیست؛ و نیز فاطمه با طهارت و عصمت دعوي باطل نکردي.
شرم باد امّتی را که ذریّت و عترت با طهارت و عصمت خاندان رسول خود را تکذیب کنند و نامستحق دانند، و در این باب
تصانیف کنند براي تصدیق و تنزیه ساحت خدمتکار ایشان که چهل و شش سال، سیصد و هشت بتان را سجده میکرد و ذبیحه به
نام لات و عزّي میخورد، و آن خاندان عترت به اجماع از این بري و بعید. اي دوست! صبر کن که عن قریب باشد که از این علما
شنوي که این آیت میخوانند در عرصه قیامت که:
رَبَّنا آتِهِمْ ضِعْفَیْنِ مِنَ الْعَذابِ وَ الْعَنْهُمْ لَعْناً کَبِیراً »
( (احزاب: 68
وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا رَبَّنا أَرِنَا الَّذَیْنِ أَضَلَّانا مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ نَجْعَلْهُما تَحْتَ أَقْدامِنا لِیَکُونا مِنَ الْأَسْفَلِینَ
.( (فصلت: 29
یعنی: ما فرمان مهتران و سرداران و پیشوایان خود بردیم، پس ما را گمراه کردند و از راه حقّ برگردانیدند. بار خدایا! عذاب ایشان
زیاده کن ومضاعف گردان و لعنت کن بر ایشان لعنتی بسیار. بار خدایا! بنما آن کسانی را که ما را از راه ببردند و ما را گمراه
کردند، دیوان و آدمیان تا ما ایشان را در زیر پاي آریم؛ و خبرِ
إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِینَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا وَ رَأَوُا الْعَذابَ وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ
(بقره: 166 ) به عیان رسید؛ و مظلومان اهل بیت و ضعفاي شیعه به طریق بهشت بگذرند چنان که علماي ایشان تقریر کردهاند و شرح
این شمّهاي گفته شد؛ و ظالمان ایشان و آنان که تمکین آن ظلم کردهاند و بدان رضا دادند و بر آن اقامت اعذار کردند و باطل
رؤسا را به شبهه به صورت صواب اخراج و اظهار میکردند بر سبیل عقوبت و ایلام و سلاسل و اغلال ابد به راه دوزخ روانه کنند،
و ایشان در آن دوزخ طلب مسکینان و مظلومان شیعه کنند و هیچ از مرد و زن و صغیر و کبیر و شیخ و شاب و ملک و رعیّت در
آنجا نیابند با هم گویند بر طریق تعجّب: وَقَالُوا مَا لَنَا لا نَرَي رِجَالًا کُنَّا نَعُدُّهُمْ مِنَ
صفحه 107 از 282 تنبیه
ص: 99
(64 - الْأشْرَارِ، أتَّخَذْنَاهُمْ سِخْرِیّاً أمْ زَاغَتْ عَنْهُمُ الْأبْصَارُ، إِنَّ ذَلِکَ لَحَقٌّ تَخَاصُمُ أهْلِ النَّارِ (ص: 62
یعنی: چه بوده است ما را که نمیبینیم مردانی را که ما ایشان را از جمله بدان میشمردیم، و در دنیا ایشان را به سخره فرا گرفته
بودیم وبدیشان افسوس میداشتیم یا خودها [کذا. شاید: خردها یا خود رها] گردیده است از ایشان چشمهاي ما که ایشان را
نمیبینیم. به درستی که این حقّ است و درست خصومت اهلدوزخ با یکدیگر، چنانکه صادق علیه السلام گفت: لاتجد منا اثنین فی
النار و لا واحدا. چنانچه صالحانی و قطّان و شیرازي و ابن مردویه میگویند کهچون آیه
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّۀِ
(بینه: 7) آمد، رسول صلّی الله علیه و آله گفت: یا علیّ! هم أنت و شیعتک. چون شیعه را آنجا طلب کنند، یکی را نبینند. جمله
استغاثه برآرند که:
یا وَیْلَتی لَیْتَنِی لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَلِیلًا، لَقَدْ أَضَلَّنِی عَنِ الذِّکْرِ بَعْدَ إِذْ جاءَنِی وَ کانَ الشَّیْطانُ لِلْإِنْسانِ خَذُولًا
47 ] و فزع برآرند که: ] ( (فرقان: 29
یا لَیْتَنا نُرَدُّ وَ لا نُکَذِّبَ بِآیاتِ رَبِّنا
(،( (انعام: 27
رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صالِحاً إِنَّا مُوقِنُونَ
( (سجدة: 12
أَوْ نُرَدُّ فَنَعْمَلَ غَیْرَ الَّذِي کُنَّا نَعْمَلُ
(اعراف: 53 ) خواندن گیرند، و شیعه را در غُرَف و شُرَف و انهار و اشجار و ثمار بهشت یابند. صُراخی [فریاد، بانگ] و استغاثتی از
ایشان صادر شود:
أَنْ أَفِیضُوا عَلَیْنا مِنَ الْماءِ أَوْ مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ
(اعراف: 50 ) یعنی: بر ما ریزید از آن آب یا از آن نعمتها که خدا شما را روزي کرده و ما را از آن بدهید، و ایشان در جواب
میگویند بر سبیل تبکیت [به ملامت خاموش کردن، درشتی و سرزنش کردن] و تقریع [سرزنش کردن و ملامت کردن] و تلویم و
جواب دهند که:
إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَهُما عَلَی الْکافِرِینَ
(اعراف: 50 ) یعنی: خدا آن را حرام گردانیده است بر کافران؛ و چون خود را در ظلمات درکات یابند فریاد خواهند که:
انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِکُمْ قِیلَ ارْجِعُوا وَراءَکُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً
(حدید: 13 ). یعنی: بنگرید به ما تا فرا گیریم از این نور شما. گویند: شما بازگردید و باز
صفحه 108 از 282 تنبیه
ص: 100
پس روید و طلب نور و روشنایی کنید که ما این نور و این درجات به برکت توحید و عدل و تنزیه حق تعالی و تصدیق انبیاء و
متابعت و موالات اهل بیت علیهم السلام یافتیم. لایُحبّکَ الّا مؤمِنٌ و لایُبغِضُک إلّا منافق؛ و شما آن درکات و انواع عقوبات به
مخالفت ما بدین اشیاء، و میان ایشان بسیار مناظرهها میرود، و به فرمان حق- جلّت عظمته- حایلی میان ایشان ظاهر میشود.
فَضُرِبَ بَیْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بابٌ باطِنُهُ فِیهِ الرَّحْمَۀُ وَ ظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذابُ
(حدید: 13 )؛ و مؤذّن که آن امیرالمؤمنین علیّ است به فرمان خدا براي یأس و خیبت و خسارت مبغضان و منافقان، یعنی نواصب، او
آواز دهد بدین عبارت که:
أَنْ لَعْنَۀُ اللَّهِ عَلَی الظَّالِمِینَ
(اعراف: 44 )؛ و این طایفه که مؤمناناند در سراي
طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِینَ
(زمر: 73 ) ساکن شوند، و فواید مواید
وَ فِیها ما تَشْتَهِیهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْیُنُ
(زخرف: 71 ) در پیش گیرند، و به ملاعبت با حور عین
کَأَمْثالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَکْنُونِ
( (واقعه: 23
عَلی سُرُرٍ مُتَقابِلِینَ
(صافات: 44 ) خوض کنند، وتکیه بر مخدّه
لا یَمَسُّنا فِیها نَصَبٌ وَ لا یَمَسُّنا فِیها لُغُوبٌ
(فاطر: 35 ) و تسبیح و شکر
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنا لَغَفُورٌ شَکُورٌ
(فاطر: 34 ) را ورد خود سازند. وآخر دعواهم أنِ الحمد للّه ربّ العالمین.
دلیله: ما روي صاحب منتهی المآرب عن أبی نعیم عن مشایخه عن النبّی صلّی الله علیه وآله:
إنّه قال: إنّ القرآن مُجزأ علی أربعۀ أجزاء فرُبعٌ فیه و فی أهل بیته و موالیه و رُبعٌ فی مخالفه و معادیه و رُبعٌ حلال و حرام و رُبعٌ
فرائض و أحکام.
[ [بناء المقالۀ الفاطمیۀ: 137
و عنهما عن ابن عباس:
إنّ علیَّ بن ابی طالب الذي لَمْ یُشْرِكْ بِاللَّهِ طَرْفَۀَ عَیْنٍ اتّقَی الشّرك و عبادة الأوثان وَ أخْلَصَ لِلَّهِ الْعِبَادَةَ یُبْعَثُ إِلَی الْجَنَّۀِ بِغَیْرِ حِسَابٍ
هُوَ وَ شِیعَتُه
[86 / [شواهد التنزیل: 1
.« هُديً لِلمُتقین » و کذا ذکره الشیرازي فی قوله تعالی
و کذا أوردوا عن ابنعباس انه قال:
والله ما آمن أحد الّا بعد شركٍ ما خلا أمیرالمؤمنین علیه السلام، فإنّه آمَنَ بالله تعالی من غیر أن أشرك به طرفۀ عین
.[8 / [مناقب ابن شهرآشوب: 2
صفحه 109 از 282 تنبیه
ص: 101
ذکر القطان عبیدالله بن عبدالاعلی بن محمّد بن محمّد الی و الشیخ الفاضل سعد الدین محمود بن محمّد الصالحانی و
الشیرازي و ابوبکر بن مردویۀ الی فی قوله تعالی
وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّۀٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ
(اعراف: 181 ) عن علیّ علیه السلام أنه قال:
تَفْتَرِقُ هَذِهِ الْأُمَّۀُ عَلَی ثَلَاثٍ وَ سَبْعِینَ فِرْقَۀً اثْنَتَانِ وَ سَبْعُونَ فِی النَّارِ وَ وَاحِدَةٌ فِی الْجَنَّۀِ وَ هُمْ أنَا وَ شِیعَتِی
.[146 / [بحار: 24
و بهذا الاسناد عن أنس قال، قال رسول الله:
لَمَّا کَ انَتْ لَیْلَۀُ الْمِعْرَاجِ نَظَرْتُ تَحْتَ الْعَرْشِ أمَامِی فَإِذَا أنَا بِعَلِیِّ بْنِ أبِی طَ الِبٍ قَائِماً أمَامِی تَحْتَ الْعَرْشِ یُسَ بِّحُ اللَّهَ وَ یُقَدِّسُهُ قُلْتُ یَا
جَبْرَائِیلُ سَبَقَنِی عَلِیُّ بْنُ أبِی طَالِبٍ قَالَ لَکِنِّی أُخْبِرُك، اعْلَمْ [ 48 ] یَا مُحَمَّدُ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یُکْثِرُ مِنَ الثَّنَاءِ وَالصَّلاةِ عَلَی عَلِیِّ بْنِ أبِی
طَالِبٍ علیه السلام فَوْقَ عَرْشِهِ فَاشْتَاقَ الْعَرْشُ إِلَی عَلِیِّ بْنِ أبِی طَالِب علیه السلام فَخَلَقَ اللَّهُ تَعَالَی هَذَا الْمَلَکَ عَلَی صُورَةِ عَلِیِّ بْنِ أبِی
طَالِبٍ علیه السلام تَحْتَ عَرْشِهِ لِیَنْظُرَ إِلَیْهِ الْعَرْشُ فَیَسْکُنَ شَوْقُهُ وَ جَعَلَ تَسْبِیحَ هَذَا الْمَلَکِ وَ تَقْدِیسَهُ وَ تَمْجِیدَهُ ثَوَاباً لِشِیعَۀِ أهْلِ بَیْتِکَ یَا
مُحَمَّد
233 تا اینجا). / [مناقب: 2
قالَ جبرئیلُ:
یا محمّد! أحِبَّ عَلیّ بن أبی طالب فإنّ الله یُحِبّهُ و أنّه لایُحِبّهُ الّا مؤمنٌ تَقیّ و لا یُبغضهُ الّا مُنافقٌ رديء یا محمّد! إنّ حَمَلۀ العرش و
الکُرسیّ و الصافُّون حَولَ العرش و الکرّوبیُّون و الروحانیُّون أشدُّ معرفۀً بعلیِّ بن أبی طالب مِن أهلِ الأرض، یا محمّد! مَن أحبَّ أن
یَنظُرَ إلییَحیی بن زکریّا فی زُهده و إلی المسیح عیسی ابن مریم فی صَومِهِ و إلی سُلیمان فی سَخائه و إلی مُوسی الکلیم فی غِلظته و
إلی داود فی خَوفه و بُکائه فلیَنظُر إلی و جه أمیرالمؤمنین علیّ بن أبی طالب اقراء یا محمّد أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ
یَحْزَنُونَ
( (یونس: 62
یا محمّد! علیّ بن أبی طالب سیّد أولیاء الله یوم القیامۀ
.[38 / [بحار: 39
یعنی: روایت است از ابی نعیم، از مشایخ وي، از پیغمبر صلّی الله علیه و آله که وي فرمود که: قرآن بر چهار قسم است: دانگی نیم
در حقّ علی و اهل بیت
صفحه 110 از 282 تنبیه
ص: 102
وي و موالیان وي است، و دانگی [و] نیم در باب مخالفان وي و دشمنان وي است، و دانگی نیم بحث حلال و حرام است، و دانگی
[و] نیم بحث فرایض و احکام است.
و روایت از عبداللّه عبّاس است که علیّ بن ابی طالب آن کسی است که چشم بر هم زدنی به خدا شرك نیاورد، و عبادت و طاعت
خدا به اخلاص کرد، و روز قیامت او را و شیعه او را بیحساب به بهشت درآرند.
و شیرازي همچنین یاد کرده است در تفسیر این آیه هدًي للمُتّقین.
و همچنین روایت کردند از عبداللّه عبّاس که وي گفت: واللّه که هیچ کس ایمان نیاورد مگر بعد از شرك جز از امیرالمؤمنین علیّ،
که وي ایمانآورد به خداي تعالی از غیر آن که شرك آورده بود به خدا یک طرفۀ عین. یعنی هرگز خدا را انباز نگفته و به خاطر
وي نیامده.
و قطّان ی ومحمود صالحانی و شیرازي و ابن مردویه ی آوردهاند در تفسیر این آیه
وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّۀٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ
(اعراف: 181 ) روایت از علیّ علیه السلام که وي فرمود: این امّت هفتاد و سه گروه میشوند. هفتاد و دو گروه در آتش دوزخ
باشند و یک گروه در بهشت. بعد از آن علیّ علیه السلام فرمود: این گروه که در بهشت باشند منم و شیعه من.
و بدین اسناد روایت است از انس مالک که رسول خدا صلّی الله علیه وآله فرمود که: در شب معراج نظر کردم در زیر عرش، در
برابر خود علیّ را دیدم که در زیر عرش فراپیش من ایستاده بود و تسبیح و تقدیس خدا میکرد. من گفتم: یا جبرئیل! علیّ علیه
السلام بر من سبق گرفته و پیش از من به اینجا آمدهاست؟ جبرئیل گفت: نه، یا محمّد! لکن خبر دهم تو را بدان یا محمّد! خداي
تعالی مدح و ثناي علیّ بسیار میکرد و صلوات بر علیّ بسیار میفرستاد. عرش مجید مشتاق و آرزومند دیدار علیّ گردید. خداي
تعالی این فرشته را بیافرید در صورت علیّ در زیر عرش، تا عرش مجید نظر بدو میکند
صفحه 111 از 282 تنبیه
ص: 103
و شوق او ساکن میشود، و خداي تعالی ثواب تسبیح و تقدیس و تمجید این فرشته به شیعه اهل بیت تو داده است. جبرئیل گفت: یا
محمّد! علیّ بن ابی طالب را دوست دار که خدا وي را دوست میدارد، و دوستان وي را دوست میدارد، و دوست نمیدارد علی را
الّا مؤمن پرهیزگار، و دشمن نمیدارد وي را الّا منافق بدکردار. یا محمّد! به درستی که حاملان عرش و کرسی و فرشتگانی که
گرداگرد عرش صف زدهاند و کرّوبیان و روحانیان معرفت علی و شناخت وي زیاده از اهل زمین میدارند. یا محمّد! هر که دوست
دارد که نظر کند به یحیی بن زکریّا و زهد وي [ 49 ] ببیند و نظر کند به عیسی مریم و روزه وي، ببیند و نظر کند به سلیمان
وسخاوت وي، ببیند و نظر کند به موسی کلیم و هیبت و غلظت وي، ببیند و نظر کند به داود، و ترس و گریه وي بیند، باید که نظر
در روي امیرالمؤمنین علیّ بن ابی طالب کند. بخوان، یا محمّد! این آیه را که معنی وي این است که: اولیاي خدا را ترس و اندوه
نمیباشد. یا محمّد! علی بن ابی طالب سیّد اولیاي خدا است روز قیامت.
و در کتاب منتهی المآرب و المطالب للامام المحدّث عبیداللّه بن عبدالاعلی محمّد بن محمّد القطّان الی آمده، عن ابن عبّاس
فی قوله تعالی:
یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ
(اسراء: 71 ) قال: قَالَ إِذَا کَ انَ یَوْمُ الْقِیَامَۀِ دَعَا اللَّهُ عَزَّوَجَ لَّ أئِمَّۀَ الْهُدَي وَ مَصَابِیحَ الدُّجَی وَ أعْلَامَ التُّقَی أمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْحَسَنَ وَ
الْحُسَ یْنَ علیه السلام ثُمَّ یُقَالُ لَهُمْ جُوزُوا الصِّرَاطَ أنْتُمْ وَ شِیعَتُکُمْ وَ ادْخُلُوا الْجَنَّۀَ بِغَیْرِ حِسَابٍ ثُمَّ یَدْعُو أئِمَّۀَ الْفِسْقِ قَالَ وَ اللَّهِ یَزِیدُ مِنْهُمْ
[154 / فَیُقَالُ لَهُ خُذْ بِیَدِ شِیعَتِکَ إِلَی النَّارِ بِغَیْرِ حِسَابٍ [بحار: 38
عبداللّه عبّاس گفت: چون روز قیامت شود، خداي تعالی « یَوْمَ نَدْعُو کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِم » یعنی: روایت است از عبداللّه عباس در تفسیر
امامان هدي و چراغهاي ظلمت و تاریکی و اعلام تقوي و پرهیزگاري امیرالمؤمنین علی و حسن و حسین را بخواند و به ایشان
گوید: بگذرید از صراط، شما و شیعه شما و به بهشت روید بیحساب؛ [سطر اخیر ترجمه نشده است] و از بهر طایفه
صفحه 112 از 282 تنبیه
ص: 104
نواصب مبغضه، از حضرت حق- جلّت قدرته- ندا بر میآید که:
خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ثُمَّ الْجَحِیمَ صَلُّوهُ ثُمَّ فِی سِلْسِلَۀٍ ذَرْعُها سَبْعُونَ ذِراعاً فَاسْلُکُوهُ
(32 - (الحاقه: 30
یعنی: بگیرید وي را و غل و بند برنهید و بعد از آن وي را به آتش دوزخ بسوزانید. پس وي را به زنجیري درآرند که آن زنجیر
هفتاد گز بود به گز آخرت. چون مقدّم نفاق و بغض ایشان به موضع مهلک إِنَ الْمُنافِقِینَ فِی الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَ لَنْ تَجِدَ لَهُمْ
نَصِیراً (نساء: 145 ) شد، به نُزُل زبانیه ساقی ایشان شوند، بعد از استغاثت از عذاب سقر، وَ إِنْ یَسْتَغِیثُوا یُغاثُوا بِماءٍ کَالْمُهْلِ یَشْوِي
الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرابُ وَ ساءَتْ مُرْتَفَقاً (کهف: 29 ) و از آنجا ایشان را به مائده جحیم حاضر آرند، وَ طَعاماً ذا غُصَّۀٍ وَ عَذاباً أَلِیماً
(مزمل: 13 ) بر ایشان عرضه کنند، و بعد از طعام فَأَمَّا الَّذِینَ شَ قُوا فَفِی النَّارِ لَهُمْ فِیها زَفِیرٌ وَ شَ هِیقٌ (هود: 106 ) به عوض آن وَ لَهُمْ
22 ) میدهند و أمثال این عقابات - مَقامِعُ مِنْ حَدِیدٍ کُلَّما أَرادُوا أَنْ یَخْرُجُوا مِنْها مِنْ غَمٍّ أُعِیدُوا فِیها وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِیقِ (حج: 21
متعاقبه مترادفه دائمه خالده بدیشان ارزانی میدارند.
تنبیه: در ذکر بعضی از نکالها که به اعداي اهل بیت فرود آمده در دنیا قبل یوم القیامه
در کتاب مجتبی صالحانی آمده به اسانید عالیه، عن ابن عمران، [إنّ] علیّ بن أبی طالب سأل رجلًا فی الرُّحبۀ عن حدیث فکذّبه،
فقال علیّ علیه السلام: إنّک قد کذّبتنی. فقال: ما کَ ذّبَتُک. فقال: أدعُوا الله علیک إن کُنتَ کذّبتنی أن یُعمی بصرَكَ: قال: أُدعُ الّله
فَدَعا علیه، فَلَم یَخرُج من المسجد حتی قُبِضَ بصرُهُ.
عنأبی معشر قال: کُنّا جلوساً فَمَرّ بنا رجلٌ و هو یقول: من کانَ یُحِبُّ عَلیاً فإنّی أبغَضُهُ فی الله، فما قُمنا من مجلسنا حتّی مروا به یقادوا
هو أعمی.
یعنی: روایت کردهاند از عبدالله عمر که او گفت:
علیّ بن ابی طالب علیه السلام مردي را پرسید از حدیثی و حکایتی و آن مرد تکذیب علی کرد و گفت: نه چنین است. امیرالمؤمنین
علیّ گفت: تو
تنبیه: در ذکر بعضی از نکالها که به اعداي اهل بیت فرود آمده در دنیا قبل یوم
القیامه

صفحه 113 از 282
ص: 105
تکذیب من کردي و مرا به دروغ داشتی؟ آن مرد گفت: تو را تکذیب نکردم و به دروغ نداشتم تو را در این سخن. امیرالمؤمنین
علی گفت: من دعاي بد کنم بر تو اگر تو مرا به دروغگویی داشته؛ و دعا میکنم تا خداي تعالی چشمت نابینا کند. مرد گفت: دعا
کن. امیرالمؤمنین دعاي بد کرد در حقّ وي. هنوز از مسجد بیرون نرفته بود که چشم خود را با دست گرفته بود که چشمم درد
میکند و هیچ نمیبینم.
و از ابو معشر روایت است که او گفت: ما جماعتی نشسته بودیم، مردي بر ما بگذشت و میگفت: که باشد که علی را دوست دارد
که من وي را دشمنمیدارم از براي خدا؟ راوي میگوید که: از مجلس برنخاسته بودیم که وي را میآوردند و او نابینا بود [ 50 ] و
مردم به او میگذشتند.
سلیمان بن مهران الاعمش میگوید که: من خفته بودم در خانه خویشتن که رسولِ ابوجعفر خلیفه برسید و در بزد. من به غلام گفتم
کهاین کیست؟ گفت: رسولان أبوجعفرند (علیه اللّعنه)، و در حال مرا گفتند: أجِب أمیرالمؤمنین، و من مذعور و خائف برخاستم، و
دانستم که غرض از استحضار من آن است که از من منقبت علیّ علیه السلام پرسد و راست بباید گفتن، ودر صدق، قتل من باشد.
در حال برخاستم و وصیّت نامه بنوشتم، و کفن و حنوط بر خود کردم، و رسولان ازعاج و استعجال میکردند و من برفتم، وچون به
پیش وي رسیدم مرا بر خود مقرّب گردانید چنان که رکبه من به رکبه وي متّصل بود، و چون بوي حنوط از من بشنید گفت: این
چه بوي است؟ ومن حال باز گفتم و گفتم کهسبب حنوط آن بود که اگر راست بگویم و به ناچار باید چنین کرد، ابوجعفر مرا
میکشد. چون این کلمه بشنید گفت: لاحَول و لا قُوّة الّا باللّه، و از مضجع راست بازنشست و مرا گفت: یا سلیمان! چند حدیث
روایت میکنی در فضایل علی؟ من گفتم: ده هزار. ابوجعفرگفت: من حدیثی روایت کنم زیاده بر آن ده هزار تو. بدان که من در
دور بنیامیّه از خوف بطش ایشان شهر به شهر میگریختم، و در هر جا با فضایل ومناقب علیّ علیه السلام قوّتی حاصل
تنبیه: در ذکر بعضی از نکالها که به اعداي اهل بیت فرود آمده در دنیا قبل یوم
القیامه

صفحه 114 از 282
ص: 106
میکردم تا آخرالامر به شام رسیدم با لباسی سخت خَلَق [: ژنده و کهنه]، و چون آفتاب فرو شد من به مسجدي رفتم تا نماز شام
بگذارم، و چون امام سلام باز داد دو کودك به مسجد آمدند و سلام کردند. امام گفت: مرحباً بکما و بمن اسمُکُما علی اسمِهِما،
یعنی: مرحبا به شما و به کسانیکه نام شما نام ایشان است. از صاحب بالجنب خود پرسیدم که: امام کیست و این کودکان از وي
چه کساند؟ گفت: این امام جدّ این کودکان است، و دراین شهر محبّ علی جز این شیخ کس دیگر نیست. یکی را نام حسن
کرده و یکی را حسین، و من برخاستم و گفتم: یا شیخ! تو را حکایتی کنم که تو بدان قریر العین گردي. من روایت میکنم از پدرم
از جدّم عبداللّه عباس که او گفت: ما در نزدیک رسول بودیم که فاطمه علیها السلام در آمد گریه کنان و گفت: حسن و حسین از
پیش من برفتند و نمیدانم که دوش بیات [شب ماندن در جایی] ایشان کجا بود؟ رسول گفت: یا فاطمۀلاتبکی، فوالله الّذي خلقهما
هو ألطف بهما منک، یعنی: ايفاطمه! مگري. به حقّ آن خدایی که ایشان را بیافرید که او بدیشان لطفکنندهتر و مهربانتر است از
تو. رسول صلّی الله علیه وآله دست به دعا برداشت و گفت: اللهمّ إن کانا أخذا براً أو بحراً فأحفظهما و سَلِّمهما، یعنی: بار خدایا!
اگرراه بیابان گرفتهاند، و اگر راه دریا، اگر در خشک میروند، و اگر در تَر، تو ایشان را نگاه دار و به سلامت دار. جبرئیل فرود
آمد که غم مخور: هما فاضلان فی الاخرة و أبوهما أفضل منهما، نائمان فی حظیرة بنی النّجار قد وکّل الله علیهما مَلَکٌ یحفظهما،
یعنی: ایشان فاضلند در دنیا و فاضلند درآخرت، و پدر ایشان فاضلتر است از ایشان، و ایشان در حظیر بنی النّجار خفتهاند، و خداي
تعالی فرشتهاي موکّل گردانیده بر ایشان تا محافظت ایشان میکند. رسول صلّی الله علیه وآله برخاست و به حظیر بنی النّجار رفت.
حسن علیه السلام را دید که دست در گردن حسین علیه السلام کرده خفته بود، و ملکی دید، پري در زیر ایشان بگسترده و پري
دیگر به جلال ایشان ساخته. رسول صلّی الله علیه و آله از غایت فرح در گریه افتاد و خود را بر سر ایشان انداخت
تنبیه: در ذکر بعضی از نکالها که به اعداي اهل بیت فرود آمده در دنیا قبل یوم
القیامه

صفحه 115 از 282
ص: 107
و بوسه بر روي ایشان میداد. چون بیدار شدند حسین را جبرئیل برداشت و حسن علیه السلام را رسول صلّی الله علیه وآله، وگویند
که: رسول حسن را بر دوش راست نهاد و حسین را بر دوش چپ، و رسول در راه میگفت: والله لأشرفنّکما کما شرّفکما الله
[ عزّوجل، یعنی: به حقّ خدا که من امروز شما را تشریفی دهم و تعظیمی کنم چنان که خدا شما را تشریف داده و تعظیم کرده [ 51
ابوبکر پرسید و گفت: یا رسول اللّه! یکی را به من بده تا تخفیف حمل تو شود. رسول صلّی الله علیه وآله گفت: یا ابابکر! نِعْمَ
الحاملان و نِعْمَ الرّاکبان- و رُوي- نعم الحامل و نعم المحمول و أبوهما أفضل منهما؛ و بلال را بفرمود تا منادي کرد به اجماع خلق.
چون خلق به مسجد جمع شدند رسول صلّی الله علیه وآله برپاي خاست و گفت:
مَعَاشِرَ النَّاسِ ألا أدُلُّکُمْ عَلَی خَیْرِ النَّاسِ جَ دّاً وَ جَ دَّةً فقالوا: بَلَی یَا رَسُولَ اللَّهِ! قَالَ: الْحَسَنُ وَ الْحُسَ یْنُ أنَا جَدُّهُمَا رسول الله وَ جَدَّتُهُمَا
خَدِیجَۀُ بنت خویلد؛ یا معشر الناس ألا أدُلُّکُمْ عَلَی خَیْرِ النَّاسِ أباً وَ أُمّاً؟ قالوا: بَلَی یَا رَسُولَ اللَّه، قَالَ: الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ أبُوهُمَا عَلِیُّ بْنُ
أبِی طَالِبٍ یُحبّ الله و رسولَه و یُحبُّهُ الُله و رسولُهُ وَ أُمُّهُمَا فَاطِمَ ۀُ بنت محمّد رسول الله. یا معشرَ الناس! ألا أدُلُّکُمْ عَلَی خَیْرِ النَّاسِ عَمّاً
وَ عَمَّۀً، قالوا: بَلَی یَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَ یْنُ عَمُّهُمَا جَعْفَرٌ الطَّیَّارُ ذو الجناحین الذي یطیر فی الجنۀ وَ عَمَّتُهُمَا أُمُّ هَانِئٍ بِنْتُ أبِی
طَالِبٍ؛ یا معشرَ النَّاسُ ألا أدُلُّکُمْ عَلَی خَیْرِ النَّاسِ خَالًا وَ خَالَۀً؟ فقالوا: بَلَی یَا رَسُولَ اللَّهِ! قَالَ: الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ خَالُهُمَا الْقَاسِمُ بْنُ رَسُولِ
اللَّهِ وَ خَالَتُهُمَا زَیْنَبُ بِنْت رَسُولِ اللَّهِ
319 . با اندکی تفاوت.] / [بحار: 36
یعنی: اي جماعت مردمان! دلالت کنم شما را به بهترین کسانی به جدّ و جدّه؟ گفتند: بلی. یا رسول اللّه! گفت: حسن و حسیناند.
جدّ ایشان رسول خدا است، و جدّه ایشان خدیجه است بنت خویلد. دیگر گفت: اي مردمان! دلالت کنم شما را به بهترین کسانی با
مادر و پدر؟ گفتند: بلی. یا رسول اللّه! گفت: حسن و حسیناند که پدر ایشان علیّ بن ابی طالب است که او خدا
تنبیه: در ذکر بعضی از نکالها که به اعداي اهل بیت فرود آمده در دنیا قبل یوم
القیامه

صفحه 116 از 282
ص: 108
و رسول خدا را دوست میدارد، و خدا و رسول خدا وي را دوست میدارند، و مادر ایشان فاطمه است دختر محمّد پیغمبر خدا.
دگر گفت: اي جماعت مردمان! دلالت کنم شما را به بهترین کسانی با عمّ و عمّه؟ گفتند: بلی. یا رسول اللّه! گفت: حسن و
حسیناند. عمّ ایشان جعفر طیّار است. خداوندِ دوبال [به او داده است] که در بهشت با فرشتگان میپرد، و عمّه ایشان امّهانی است
دختر ابوطالب. دگر گفت: اي جماعت مردمان! دلالت کنم شما را به بهترین کسانی با خال و خاله؟ گفتند: بلییا رسول اللّه! گفت:
حسن و حسیناند. خال ایشان قاسم است پسر رسول خدا صلّی الله علیه وآله و خاله ایشان زینب است دختر رسول خدا صلّی الله علیه
و آله. پس گفت:
اللّهُمَّ إنّک تَعلَم أنّ الحسن و الحسین فی الجنّۀ و جدّهما فی الجنّۀ و جدّتهما فی الجنّۀ و أبوهما و أمّهما فی الجنّۀ و عمّتهما وخالهما
فی الجنّۀ و من یُحِبّهما فی الجنّۀ و مَن یُبغِضُهُما فی النار،
یعنی: اي بار خدایا! تو میدانی که حسن و حسین در بهشت میباشد، و جدّ ایشان و جدّه ایشان در بهشت میباشند، و عمّ و عمّه
ایشان در بهشت میباشند، و خال و خاله ایشان در بهشت میباشند، و دوستان ایشان در بهشت میباشند، و دشمنان ایشان در دوزخ
میباشند.
ابو جعفر میگوید که: چون من این بگفتم، شیخ گفت: اي شابّ! تو را مولد کجا است؟ من گفتم: از کوفه. گفت: عربی یا مولی؟
گفتم: عربم. گفت: این حدیث که تو روایت میکنی در این کسوت و لباسی که در میان خلق پوشیدهاي! و در حال مرا خلعتی
پوشانید و مرا بر استر خود سوار گردانید، و من آن استر را به صد دینار بفروختم. پس گفت: به خدا که من تو را امروز قریرالعین
گردانم، و تو را دلالت کنم به شابّی که تو را روشن چشم کند؛ ودست من گرفت و به در مسجدي آورد، و مردي از آنجا بیرون
آمد و وي امام آن مسجد بود و گفت: خلعت و استر را میشناسم! نه فلان کس به تو داد؟ به خدا که براي محبّت اهل بیت به تو
داده است. پس مرا گفت: از بهر من حدیثی روایت کن. من گفتم: روایۀ عن جدّي [ 52 ] أنّه قال:
تنبیه: در ذکر بعضی از نکالها که به اعداي اهل بیت فرود آمده در دنیا قبل یوم
القیامه

صفحه 117 از 282
ص: 109
قَالَ کُنَّا قُعُوداً عِنْدَ النَّبِیِّ صلّی الله علیه وآله إِذْ جَاءَتْ فَاطِمَۀُ علیها السلام تَبْکِی بُکَاءً شَدِیداً فَقَالَ لَهَا رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه وآله: مَا
یُبْکِیکِ یَا فَاطِمَ ۀُ؟ قَالَتْ: یَا أبَتِ عَیَّرَتْنِی نِسَاءُ قُرَیْشٍ وَ قُلْنَ أنَّ أبَاكِ زَوَّجَکِ مِنْ مُعْدِمٍ لَا مَالَ لَهُ؛ فَقَالَ لَهَا النَّبِیُّ صلّی الله علیه وآله:
لاتَبْکِیِنَّ فَوَ اللَّهِ مَا زَوَّجْتُکِ حَتَّی زَوَّجَکِ اللَّهُ مِنْ فَوْقِ عَرْشِهِ وَ أشْهَدَ بِذَلِکَ جَبْرَئِیلَ وَ مِیکَائِیلَ وَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ اطَّلَعَ عَلَی أهْلِ
الدُّنْیَا فَاخْتَارَ مِنَ الْخَلَائِقِ أبَاكِ فَبَعَثَهُ نَبِیّاً ثُمَّ اطَّلَعَ الثَّانِیَۀَ فَاخْتَارَ مِنَ الْخَلَائِقِ عَلِیّاً فَزَوَّجَکِ إِیَّاهُ وَ اتَّخَ ذَهُ وَصِ یّاً فَعَلِیٌّ أشْجَعُ النَّاسِ قَلْباً وَ
أحْلَمُ النَّاسِ حِلْماً وَ أسْمَحُ النَّاسِ کَفّاً وَ أقْدَمُ النَّاسِ سِلْماً وَ أعْلَمُ النَّاسِ عِلْماً وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَ یْنُ ابْنَاهُ وَ هُمَا سَیِّدَا شَبَابِ أهْلِ الْجَنَّۀِ وَ
اسْمُهُمَا فِی التَّوْرَاةِ شَبَّرَ وَ شَبِیرٌ لِکَرَامَتِهِمَ ا عَلَی اللَّهِ عَزَّ وَجَ لَّ یَا فَاطِمَ ۀُ لَا تَبْکِیِنَّ فَوَ اللَّهِ إِنَّهُ إِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَۀِ یُکْسَ ی أبُوكِ حُلَّتَیْنِ وَ
عَلِیٌّ حُلَّتَیْنِ وَ لِوَاءُ الْحَمْدِ بِیَدِي فَأُنَاوِلُهُ عَلِیّاً لِکَرَامَتِهِ عَلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ یَا فَاطِمَۀُ لَا تَبْکِیِنَّ فَإِنِّی إِذَا دُعِیتُ إِلَی رَبِّ الْعَالَمِینَ یَجِیءُ عَلِیٌّ
مَعِی وَ إِذَا شَ فَّعَنِیَ اللَّهُ عَزَّوَجَ لَّ شَ فَّعَ عَلِیّاً مَعِی یَا فَاطِمَ ۀُ لَا تَبْکِیِنَّ إِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَۀِ یُنَادِي مُنَادٍ فِی أهْوَالِ ذَلِکَ الْیَوْمِ یَا مُحَمَّدُ نِعْمَ
الْجَ دُّ جَ دُّكَ إِبْرَاهِیمُ خَلِیلُ الرَّحْمَنِ وَ نِعْمَ الْأخُ أخُوكَ عَلِیُّ بْنُ أبِی طَ الِبٍ؛ یَا فَاطِمَ ۀُ عَلِیٌّ یُعِینُنِی عَلَی مَفَاتِیحِ الْجَنَّۀِ وَ شِیعَتُهُ هُمُ
الْفَائِزُونَ یَوْمَ الْقِیَامَۀ.
یعنی: روایت میکنم از جدّ خود که وي گفت: ما نشسته بودیم نزدیک پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله که فاطمه علیها السلام آمد و
سخت میگریست. رسولخدا صلّی الله علیه وآله گفت: چرا میگریی اي فاطمه! گفت: زنان قریش مرا سرزنش میکنند و
میگویند: پدرت رسول خدا تو را به درویشی داده است که او را مال و استظهار نیست. پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله فرمود:
مگرياي فاطمه! به خدا که من تو را بدو ندادم تا نخست خداي تعالی تو را بدو داد بر بالاي عرش خود، و جبرئیل و میکائیل را به
گواه کرد، و خداي- عزّوجلّ- اطّلاع کرد بر اهل زمین، و از جمله خلایق پدر تو را برگزید و وي را به رسالت و نبوّت بفرستاد. بعد
از آن خداي تعالی اطّلاعی دیگر کرد
تنبیه: در ذکر بعضی از نکالها که به اعداي اهل بیت فرود آمده در دنیا قبل یوم
القیامه

صفحه 118 از 282
ص: 110
و از جمله خلایق علی را برگزید، و تو را بدو داد، و وي را وصیّ من کرد، و علی از من است ومن از او، و علی شجاعترین مردمان
است به دل، و حلیمترین مردمان است به حلم، و سخیترین مردمان است به کف، و مقدّمترین مردمان است به اسلام، و عالمترین
مردمان است به علم، و حسن و حسین پسران وياند، وایشان مهتران جوانان اهل بهشتاند، و نام ایشان در تورات شبّر و شُبیر است
از بزرگواري ایشان بر خداي- عزّوجلّ- یا فاطمه! مگري. به خدا که چون روز قیامت شود، پدر تو را دو حُلّه درپوشانند، و علی را
دو حُلّه، ولواي احمد [لواء الحمد] در دست من باشد، من آن را به علی دهم از کرامت و بزرگواري او بر خداي- عزّوجلّ- و خداي
تعالی علی را شفاعت دهد با من، وشفاعت ما قبول کند. یا فاطمه! مگري. چون روز قیامت شود، منادي ندا کند که: یا محمّد! نیک
جدّي است جدّ تو ابراهیم خلیل، و نیک برادري است برادر تو علیّ بن ابی طالب. کلیدهاي بهشت در دست علی باشد، و شیعه وي
[93 -92 / رستگاران باشند روز قیامت و به بهشت روند. [بحار: 37
چون من این بگفتم، گفت: مِن أیْنَ أنْتَ؟ گفتم: از کوفه. گفت: اعرابی یا مولی؟ گفتم: اعرابیام. سیجامه به من داد و ده هزار
درهم. پس گفت: ما را خرّم گردانیدي. مرا حاجتی هست، به تو گفتن مقتضی است ان شآء اللّه تعالی. فردا بیا تا به مسجد آلفلان
رویم که مرا آنجا برادري است مُبغض علیّ علیه السلام. ابوجعفر گفت: آن شب در اضطراب عظیم بودم تا روز شد. چون بدان
[ مسجد رفتیم در صف اهل نماز بایستادم. جوانی دیدم که در جنب من بایستاد. عمّامه بر سر بسته وطرف عمامه بر روي انداخته [ 53
چون عزم سجود کرد، عمّامه از روي وي بیفتاد؛ سر و روي وي چون سر وروي خوکان بود، و چون سلام باز داد دست من گرفت و
مرا گفت: میدانم که با برادر من هم اعتقادي. گفتم: بلی. دست من گرفت و مرا به خانه خود برد و گفت: بدان که من مؤذّن آل
فلان بودم، و هر روزي میان بانگ نماز و قامت هزار بار لعن میکردم. در هر صبح روز آدینه چهار هزار کَرت لعن میکردم. روزي
در آن دکان
تنبیه: در ذکر بعضی از نکالها که به اعداي اهل بیت فرود آمده در دنیا قبل یوم
القیامه

صفحه 119 از 282
ص: 111
خفته بودم که در برابر است، در خواب دیدم که من در بهشت بودم و رسول خدا صلّی الله علیه وآله را دیدم، و اصحاب او بر
حوالی او، وامیرالمؤمنین علیّ پیش او ایستاده، و حسن و حسین بر جانب راست، وچپ او حسن را دیدم که کاسه آب در دست
گرفته به رسولخدا صلّی الله علیه وآله میداد، و به امیرالمؤمنین بداد، و به حسین داد، و به اصحاب رسول بداد، و جمله از آن کاسه
بیاشامیدند.
رسول گفت: اسق المتّکیء علی هذا الدّکان، یعنی: این شخص را که بر این دکان تکیه زده است آب ده. حسن گفت: یا جدّيّ! أ
،[92 / تَأْمُرُنِی أنْ أسْقِیَ هَذَا وَ هُوَ یَلْعَنُ وَالِدِي فِی کُلِّ یَوْمٍ ألْفَ مَرَّةٍ بَیْنَ الْأذَانِ وَ الْإِقَامَۀِ وَ قَدْ لعَنَهُ الیَوْمِ أرْبَعَۀَ آلَافِ مَرَّةٍ [بحار: 37
یعنی: اي جدّ من! تو مرا میفرماي که این شخص را آب دهم. من او را چگونه آب دهم که او هر روز هزار بار پدر مرا لعن
میکند، و امروز چهار هزار بار لعن کرده است. رسولخدا صلی الله علیه وآله پیش من آمد و گفت:
ما لک علیک لعنۀ الله! أتُلعن علیّا و علیٌّ منّی و تَشتمه و هو مِن لَحمی و دمی فَرَأیتُهُ کأنّه تَفَلَ فی وجهی،
یعنی: تو را با علی چه بوده است که او را لعنت می کنی که لعنت بر تو باد. چرا به او بد میگویی؟ علی از من است و تو او را
دشنام میدهی. علی از گوشت و خون من است؛ و دیدم پیغمبر را که خیو در روي من انداخت و مرا لگدي بزد و گفت: غیّر الله ما
بک من نعمۀ، خداي تعالی حلیه و نعمت تو را بگرداناد. من از خواب بیدار شدم که روي و سر من صورت خوکان گرفته بود. پس
ابوجعفر خلیفه گفت: یا سلیمان! تو این دو حدیث را میدانستی؟ من گفتم: نه. پس گفت: یا سلیمان! حبُّ علیٍّ إیمان وبُغضه نفاق
و الله لایُحبّه إلّا مؤمنٌ و لا یُبغضه الّا مُنافق، یعنی: اي سلیمان! حبّ علی ایمان است، و بغض علی نفاق است. به خداي که او را
دوست ندارد الّا مؤمن متّقی، و او را دشمن ندارد الّا منافق شقی.
سلیمان میگوید که من گفتم: الامان یا امیرالمؤمنین! گفت: و لک الامان. سلیمان گوید: گفتمیا امیر! چه میگویی در قاتلان
حسین علیه السلام؟ گفت: إلَی النّار و فی النّار، یعنی: بازگشت ایشان به دوزخ است و در دروخ باشند.
تنبیه: در ذکر بعضی از نکالها که به اعداي اهل بیت فرود آمده در دنیا قبل یوم
القیامه

صفحه 120 از 282
ص: 112
گفتم: اگر از فرزندان رسول یکی را بکشد به دوزخ رود؟ گفت: الْمُلْکُ عَقِیمٌ یَا سُلَیْمَانُ اخْرُجْ فَحَدِّثْ بِمَا سَمِعْتَ، چون از پیش من
بیرون روي، این دو حدیث که از من شنیدي بازگوي و هر چه میخواهی حدیث کن؛ و بعد از آن خلعت به وي داد و صلات بسیار
و بازگردانید.
سلیمان گوید: از پیش وي برخاستم و در نفس خویش میگفتم: بئس الحجۀ الموقوف بین یديِ الله جلّ جلاله، یعنی: حجّتی به
دست نهادهاي از براي آن هنگام که بر درگاه خدا بدارند تو را.
و مردي از موالی بنی سلمه گفت: ما در ضیعهاي بودیم از آن ما که آن را عامریه گویند، و چراغی پیش ما نهاده بود، ومردي طائی
در پیش ما حاضر بود. یکی از حاضران گفت: از آن طایفه که درحرب حسین علیه السلام حاضر بودند هیچ کس به سلامت نماند
الّا که بلایی به وي رسید. آن طائی گفت: من از آن طایفه بودم و مرا هیچ ضرري نرسید. در حال چراغ پریشان شد. طائی برخاست
تا اصلاح چراغ کند آتش در انگشت [ 54 ] سبابه وي افتاد و به جمله بدن وي سرایت کرد. چون چنان شد، آن لعین بدوید تا به
کنار فرات رسید و خود را در آب انداخت. چون به آب فرو شدي غرق میشد و چون بر سر آب میآمد آتش بر سر آب چون
روغن ایستاده بود میسوخت. پس آن ملعون در میان آب و آتش به دوزخ رسید. فضائل أهل بیت(ع)، عماد الطبري متن 112 تنبیه:
در ذکر بعضی از نکالها که به اعداي اهل بیت فرود آمده در دنیا قبل یوم القیامه ..... ص : 104
الباقر علیه السلام أنّه قال:
لو أنّ رجلًا قامَ اللّیل و صامَ النهار ثمّ مات مُبغضاً لآل محمّد صلّی الله علیه وآله أکبّه الله علی وجهه فی النار.
عن جابر بن عبدالله، قال:
جاء رسول الله صلّی الله علیه وآله وَ نَحْنُ مُضْ طَجِعُونَ فِی الْمَسْجِدِ وَ فِی یَدِهِ عَسِیبٌ رَطْبٌ فَقَالَ: تَرْقُدُونَ فِی الْمَسْجِدِ؟ قُلْنَا: قَدْ أجْفَلَ
علی وَ أجْفَلَنا معه، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله: تَعَالَ یَا عَلِیُّ! إِنَّهُ یَحِلُّ لَکَ فِی الْمَسْجِدِ مَا یَحِلُّ لِی ألا تَرْضَ ی أنْ تَکُونَ مِنِّی
بِمَنْزِلَۀِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی إِلّا النُّبُوَّةَ وَ الَّذِي نَفْسِی بِیَدِهِ إِنَّکَ لَذَائِدٌ عَنْ حَوْضِ ی یَوْمَ الْقِیَامَۀِ تَذُودُ عَنْهُ رِجَالًا کَمَا یُذَادُ الْبَعِیرُ الضَّالُّ عَنِ
الْمَاءِ بِعَصًا لَکَ مِنْ عَوْسَجٍ
تنبیه: در ذکر بعضی از نکالها که به اعداي اهل بیت فرود آمده در دنیا قبل یوم
القیامه

صفحه 121 از 282
ص: 113
کَأنِّی أنْظُرُ إِلَی مُقَامِکَ عَلی حَوْضِی
.[260 / [بحار: 37
العسیب جرید النخل و هو سعفه، أي غصنه، جفل الناس و انجفل أي أسرع فی الحرب و رجل أجفل أي جبان و الاجفیل: النعاب،
سُمّیت به لسُرعۀ عدوها.
أحمد بن زیاد الهمدانی قال: و لمّا کان یوم فتح مکّۀ تعلّق رسول الله صلّی الله علیه وآله بأستار الکعبۀ وَ هُوَ یَقُولُ:
اللَّهُمَّ أرسل إِلَی مشرکی قریش مَنْ یَعْضُدُنِی فَنزل جَبْرَئِیلُ کَالْمُغْضَبِ فَقَالَ: یَا مُحَمَّدُ لم یعضدك ربّک بِسَیْفٍ مِنْ سُیُوفه مُجَرَّدًا عَلَی
أعْدَاءك؟ [یَعْنِی بِذَلِکَ] عَلِیَّ بْنَ أبِی طَالِبٍ علیه السلام
67 ] و لایزال دینُک هذا قآئماً ما بلغ حتی یثلمه رجلٌ مِن بنی أمیّۀ، أقسم ربُّک قَسَ ماً لیُرهَقَنّه صَ عوداً أو لیُسبقیَّنه صدیداً، / [مناقب: 2
قد رضیتَ یا محمّد؟ قال: قد رضیتُ.
یعنی: روایت است از محمّد باقر علیه السلام که وي گفت: اگر مردي باشد که پیوسته شب نماز گزارد، و روز به روزه باشد، بعد از
آن بر دشمنی آل محمّد بمیرد، خداي تعالی روز قیامت وي را به روي در دوزخ اندازد.
روایت است از جابر عبداللّه انصاري که وي گفت: رسول خدا بیامد و ما در مسجد خفته بودیم، و پیغمبر صلّی الله علیه و آله شاخی
تر از درخت خرما در دست داشت. گفت: شما میخسبید. ما گفتیم: علیّ علیه السلام به شتاب بیامد و ما نیز به شتاب با وي آمدیم.
رسول صلی الله علیه و آله گفت: یا علی! تو را حلال است در مسجد آنچه مرا حلال است، و تو راضی نیستی که از من به منزله
هارون باشی از موسی الّاپیغمبري که بعد از من پیغمبر نیست؟ به حقّ آن خدایی که جان محمّد در دست قدرت او است که تو از
حوض میرانی مردانی چند را همچنان که شتر را رانند از کنار آب، و عصایی از درخت عوسج در دست داشته باشی وآن جماعت
را از آن میرانی.
احمد زیاد همدانی میگوید: چون روز فتح مکّه بود، رسول خدا دست در کعبه زده بود و میگفت: بار خدایا! به مشرکان قریش
فرست کسی را که یاري من کند و بازوي من قوي دارد. جبرئیل فرود آمد همچون کسی که در خشم
تنبیه: در ذکر بعضی از نکالها که به اعداي اهل بیت فرود آمده در دنیا قبل یوم
القیامه

صفحه 122 از 282
ص: 114
بود. گفت: یا محمّد! نه یاري به تو داد و بازوي تو قوي گردانید خداي تو به شمشیري از شمشیرهاي خود برّان کشیده براي دشمنان
تو که آن علیّ بن ابی طالب است، و همیشه دین تو قایم بود و پاي بر جاي تا آن زمان که رخنه در این دین درآرد مردي از قبیله
بنی امیّه. قسم یاد کرده است خداي تو که وي را البتّه بر آن کوه صعود که در دوزخ است در آرد و وي را عذاب کند و از آن
خون و ریم و زرداب که از دوزخیان جدا میشود آن ملعون را به جاي آب در خورد دهد. یا محمّد! راضی شدي؟ گفت: راضی
شدم.
و شاعري در حق امیرالمؤمنین علیه السلام میگوید:
فإلی متی ارهابی « هل أتی » و لقد أتی هذا الفتی ما قد أتیفی
[ إن کان أسباب السعادة جمّۀفهوي علیّ آکّد الأسباب [ 55
و کسوت أعقابی بنظمی مدحۀحللا تجدّ عَلَیّ بَلِی الاحقاب
حسناه و هو و فاطم أهواهمحقّاً و أوصی بالهوي أعقابی
و وارث السماحۀ والحماسۀ معشراجبلوا بأجمعهم علی الایجاب
لِاخَرٍ فیه: علیّ أمیرالمؤمنین، الذي له- الی قوله- اذا ضمّ العباد نشور
به معناي به معناي عود] نوشته شد. این روایات و اشعار از کتاب مجتبی للامام « کبار » یا « یکبار » و این شعر به کِبار [ظ، شاید
الی انتخاب رفته است. [اشعار موجود در نسخه بسیار مغشوش بود. اشعار مزبور منهاي بیت اخر و تک بیتی بعد از آن، در
مناقب خوارزمی، ص 399 آمده است. یادآور آن که یک بیت میانی در نسخه ما نیامده است].
و در کتاب منتهی المآرب و المطالب للامامالمحدّث اصیل الدّین القطّان عبیداللّه بن عبدالاعلی بن محمّد بن محمّد الی که:
روزي یزید- علیه اللّعنۀ- با حسین علیه السلام رطب میخورد. در اثناي آن گفت: یا حسین!
تنبیه: در ذکر بعضی از نکالها که به اعداي اهل بیت فرود آمده در دنیا قبل یوم
القیامه

صفحه 123 از 282
ص: 115
واللّه یعلم إنّی منذ کنت أبغضک، یعنی: اي حسین! خدا میداند تا من هستم تو را دشمن میدارم. حسین علیه السلام گفت: اعلم [یا
یزید!] إن إبلیس شارك أباه [أباك] فی جماعۀ فاختلط [الماءان فأورثک] ذلک عداوتی لأن الله تعالی یقول وَ شارِکْهُمْ فِی الْأمْوالِ وَ
آمده است.] و هذا الکلام کان سبب بغض یزید بن معاویۀ لعنهما الله. « حسن » 22 ] [در منبع نام / الْأوْلادِ [مناقب: 4
بدان که ابلیس با معاویه شریک بوده است در صحبت مجامعه. لاجرم دشمنی من پیدا شد، چنان که حق فرمود: و شارَکَهُم فی
الأموال و الأولاد، و این سخن سبب دشمنی یزید بود با حسین علیه السلام.
و گفت همچنین که، شیطان مشارکه کرد با معاویه تا عداوت میراث افتاد. همچنین با صخر بن حرب مشارکه کرد تا عداوت با
رسول صلّی الله علیه و آله میراث افتاد. به ناچار هر کسی که وي دشمنی مؤمنی یا یکی از اهل بیت رسول علیه السلام، سبب این
بود، و عداوت لعین بن لعین یزید بن معاویۀ بن أبی سفیان از اینجا افتاد. بدین عبارت فرمود که: و کذلک شَارَكَ الشَّیْطَانُ حَرْباً عِنْدَ
.[22 / جِمَاعِه فَوُلِدَ [لَهُ] صَخْرٌ بن حرب فَلِذَلِکَ کَانَ یُبْغِضُ جَدِّي رسولُ الله علیه السلام [مناقب: 4
و هم او گفت در کتاب منتهی المآرب فی قوله تعالی:
أُولئِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ وَ لِقائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فَلا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَۀِ وَزْناً
(الکهف: 105 ) یعنی: کفروا بولایۀ علیّ بن ابیطالب و اتّخدوا آیات القران هزوا واستهزاء بقول رسول الله صلی الله علیه و آله: ألا
مَن کنتُ مولاه فعلیّ مولاه، مفهوم آن است که، آنها که کافر شدند به آیات و رحمت خدا، آنهااند که به ولایت علی کافر شدند
و بدان ایمان نیاوردند؛ و این که گفت: افسوس داشتند به آیات خدا، مراد آن است که افسوس داشتند به قول رسول علیه السلام که
گفت: هر که من مولاي اویم علی مولاي او است.
القصّه! خصم میگوید که: فاطمه علیها السلام زنی بود و زنان علم فقه ندانند. از این سبب بود که باطل طلب کرد؛ و مع هذا
میگوید که، عایشه ثلث
تنبیه: در ذکر بعضی از نکالها که به اعداي اهل بیت فرود آمده در دنیا قبل یوم
القیامه

صفحه 124 از 282
ص: 116
دین بلکه ثلثان بلکه کلّ احکام دین میدانست با آن که عایشه دختر ابوبکر بود و فاطمه با کمال عظمت و پدري چون رسول صلی
الله علیه وآله و شوهري چون علیّ علیه السلام واولاد چون حسن و حسین، آخر این یک مسأله نمیدانست؟ سبحان اللّهِ ما أوْقَحَهُمْ و
أجْرَأهُمْ عَلی الْعِزَّة.
و در کتاب ایشان مملو است که اهل الذّکر فاطمه است و علی و اهل بیت ایشان، کما وُرِد فی کتاب المنتهی القطّان المحدّث فی
.( قوله تعالی: فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (نحل: 43
و فی کتاب مقاتل عن عطاء عن ابن عبّاس، اهل الذّکر یعنی: أهل بیت محمّد و علیّ وحسن و حسین علیهم السلام أهل العلم و العقل
و البیان، همأهل بیت النبوّة و معدن الرسالۀ و مختَلفِ الملائکۀ، و الله کلّما سمّی اللّه المؤمنین، المؤمن الأکبر أمیرالمؤمنین علیّ بن
ابی طالب علیه السلام، ثمّ مَنّ الله تعالی علی أهل بیت رسوله علیه السلام، فقال:
لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ کِتاباً فِیهِ ذِکْرُکُمْ أَ فَلا تَعْقِلُونَ
(انبیاء: 10 ) لقد أنزلنا إلیکمکتابا یا أهل بیت محمّد قرآنا فیه شرفکم نظیرها و انه لذکر لک و لقومک، یعنی القران، لشَرَفٍ لَکَ و
لقومک أفلا تعقلون أفلا یعقل امّتک أنّ شَرَفَ أهل بیتک فی کتابی بیّن.
یعنی: در کتاب مقاتل است روایت از عطا از عبداللّه عبّاس که مراد از اهل ذکر، اهل بیت محمّداند علیهم السلام علیّ و فاطمه و
حسن وحسین علیهم السلام [ 56 ]. ایشان اهل علم و عقل و بیاناند. ایشان اهل بیت نبوّت و معدن رسالت وجاي آمد و شد
فرشتگاناند. واللّه که هر موضع که خداي تعالی ذکر مؤمنان کرد، مؤمن اکبر و اعظم، امیرالمؤمنین علیّ است. بعد از آن خداي
تعالی منّت نهاد بر اهل بیت رسول خود و فرمود در قرآن آن آیه که ذکر وي کرد. معنی وي این است که فرو فرستادیم بر شما، اي
اهل بیت محمّد! کتابی که مراد از آن قرآن است. در آنجا شرف و بزرگی شما مذکور است. آیا نمیدانند امّت تو، یا محمّد که
شرف اهل بیت تو در کتاب من- قرآن- روشن و هویدا است؟
فاطمه با این جمع که مسؤول عالمیان بودند و عالمیان در حلّ معضلات سؤال و تلامذه ایشان، آخر این یک مسأله ندانستند که
فدك حقّ ایشان نیست.
تنبیه: در ذکر بعضی از نکالها که به اعداي اهل بیت فرود آمده در دنیا قبل یوم
القیامه

صفحه 125 از 282
ص: 117
نه خصم گوید که رسول صلّی الله علیه و آله گفت: نحن أهل بیت لا یحلّ لنا الصدقۀ.
و کذلک زید بن ارقم أنّه قال: فَحَثَّ عَلَی کِتَابِ اللَّهِ وَ رَغَّبَ فِیهِ ثُمَّ قَالَ وَ أهْلُ بَیْتِی أُذَکِّرُکُمُ اللَّهَ فِی أهْلِ بَیْتِی أُذَکِّرُکُمُ اللَّهَ فِی أهْلِ
بَیْتِی أُذَکِّرُکُمُ اللَّهَ فِی أهْلِ بَیْتِی فَقَالَ لَهُ حُ َ ص یْنٌ وَ مَنْ أهْلُ بَیْتِهِ یَا زَیْدُ! أ لَیْسَ نِسَاؤُهُ مِنْ أهْلِ بَیْتِهِ قَالَ نِسَاؤُهُ مِنْ أهْلِ بَیْتِهِ وَ لَکِنْ أهْلُ
بَیْتِهِ مَنْ حُرِّمَ عَلَیْهِ الصَّدَقَۀُ بَعْدَه، فقال: و مَن هُم؟ قال: هم آلعلی و آلجعفر و آلعقیل و آلعباس، قال: أکُلّ هؤلاء حرّم علیهم الصدقۀ؟
114 متن از روي بحار تصحیح شد.] یعنی: ما اهل بیتیم که صدقه بر ما حلال نباشد، ومراد صدقه واجب که آن / قال: نعم. [بحار: 23
را زکات گویند.
و همچنین زید بن ارقم میگوید که پیغمبر صلّی الله علیه وآله مردم را ترغیب میداد بر کتاب خدا که قرآن است، و مبالغه میفرمود
که تمسّک به قرآن کنید و با او کار کنید. بعد از آن فرمود: و اهل بیت مرا. خدا را به یاد شما میدهم در اهل بیت من، و مبالغه
میکرد در حقّ اهل بیت خود. حصین گفت: اي زید! اهل بیت او کیستند؟ شما نپرسیدید که اهل بیت او کیستند؟ گفت: اهل بیت
کسانیاند که صدقه که زکات فریضه است برایشان حرام است. گفت: ایشان کیستند؟ گفت: آل علی و آل جعفر و آلعقیل و آل
عبّاساند. گفت: این طایفه که یاد کردي، بر همه ایشان صدقه واجب حرام است؟ زید گفت: آري.
چندین صحابه، این حدیث و امثال این روایت میکردند. آخر چرا گواهی ندادند که صدقه بر شما حرام است و این فدك از جمله
صدقه است. معمّا که رسول به عوض صدقه به نصّ و تعیین خدا خمس بدیشان داد، و به نص
وَ آتِ ذَا الْقُرْبی حَقَّهُ
(الاسراء: 26 ) فدك به فاطمه داد، علی ما أورده ابوسعید الخدري قال: لمّا أنزل الله تعالی: وَآتِ ذَا الْقُرْبَی حَقَّهُ، دعا رسول الله فاطمۀ
205 ] و قال فریضۀ أقَمتُها. / فأعطاها فدك [بحار: 29
پیغمبر خدا فاطمه را بخواند و فدك « وَآتِ ذَا الْقُرْبَی حَقَّهُ » یعنی: ابوسعید خدري روایت کرد که، چون خداي تعالی این آیه فرستاد
را به وي داد و گفت: فریضهاي بود که بدان قیام نمودم؛ و این روایت به نزدیک خصم مشهور
تنبیه: در ذکر بعضی از نکالها که به اعداي اهل بیت فرود آمده در دنیا قبل یوم
القیامه

صفحه 126 از 282
ص: 118
است، کما وَرَدَ فی کتاب المنتهی للقطّان الی.
غرض که صدقه بر ایشان حرام بود، و ایشان خمس از ایشان باز گرفتند، و فدك که نحله رسول بود با چند مواضع دیگر از ایشان
گرفتند؛ مگر که غرض ایشان آن بود که ایشان از گرسنگی بمیرند و خود این بود، لکن به فضل الهی اهل بیت رسول هیچ به
گرسنگی هلاك نشدند به حکم وعده
وَ ما مِنْ دَابَّۀٍ فِی الْأَرْضِ إِلَّا عَلَی اللَّهِ رِزْقُها
(هود: 6) یعنی: هیچ روندهاي نیست در روي زمین الّا که روزي وي بر خدا است و به دعاي رسول کما وَرَد فی کتاب المنتهی و
[ 41 ] قُوتَ یومٍ بِیَوم، یعنی: در این دو کتاب آمده است [ 57 / کتاب المجتبی روایۀ عن الرّسول: اللهم ارزُق آل محمّد کفافاً [بحار: 83
که پیغمبر صلّی الله علیه وآله فرمود: بار خدایا! روزي آل محمّد کفافی ده، روز به روز ایشان را قُوت ده، آن مقدار که ایشان را بس
بود.
تنبیه
مخالفان میدانند که میان ایشان و علی عداوتی بودي، چنان که در مجتبیآمده: عن ابن مردویه، عن علیّ علیه السلام، قال:
« وَ نَزَعْنا ما فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی سُرُرٍ مُتَقابِلِینَ » نزلت آیۀ
(حجر: 47 ) فی ثلاثۀ أحیاء من العرب: بنی هاشم و بنیتَیم و بنی عديّ، فیّ و فی أبی بکر و عمر، یعنی: ابن مردویه روایت کرد که،
علیّ علیه السلام گفت آیه وَنَزَعْنَا مَا فِی صُ دُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْوَاناً عَلَی سُرُرٍ مُتَقَابِلِینَ در شأن سه قبیله عرب فرود آمد در قبیله بنی
هاشم و قبیله بنی تیم و قبیله بنی عدي، یعنی در شأن من و ابوبکر و عمر؛ و در کتابهاي اخبار از این نوع بسیار توان یافت.
تنبیه: در منقبت فاطمه علیها السلام
مِن کتاب المجتبی: قال مسروق عن عبدالله بن مسعود أنّه قال: سأُحدّثکم بحدیث سمعته من رسول الله علیه السلام فی غزاة تبوك
یقول، نحن نسیر معه:
صفحه 127 از 282 تنبیه
ص: 119
إِنَّ اللَّهَ عزوجلّ بَنَی جَنَّۀً مِنْ لُؤْلُؤَةٍ قصب بَیْنَ کُلِّ قَ َ ص بَۀٍ إِلَی قَ َ ص بَۀٍ لُؤْلُؤَةٌ مِنْ یَاقُوتٍ مُشَ ذَّرَةٌ بِالذَّهَبِ وَ جَعَلَ سُقُوفَهَا زَبَرْجَداً أخْ َ ض رَ وَ
جَعَلَ فِیهَا طَاقَاتٍ مِنْ لُؤْلُؤٍ مُکَلَّلَۀٍ بِالْیَاقُوتِ ثُمَّ جَعَلَ علیهما غرفا [غُرَفَهَا] لَبِنَۀً مِنْ ذَهَبٍ وَ لَبِنَۀً مِنْ فِضَّۀٍ وَ لَبِنَۀً مِنْ ذَهَبٍ وَ لَبِنَۀً بالیواقیت
[مِنْ یَاقُوتٍ] وَ لَبِنَۀً مِنْ زَبَرْجَ دٍ ثُمَّ جَعَلَ فِیهَا عُیُوناً تَنْبُعُ مِنْ نَوَاحِیهَا وَ حُفَّتْ بِالْأنْهَارِ وَ جَعَلَ عَلَی الْأنْهَارِ قِبَاباً مِنْ دُرٍّ قَدْ شُعِّبَتْ بِسَلَاسِلِ
الذَّهَبِ وَ حُفَّتْ بِأنْوَاعِ الشَّجَرِ وَ بَنَی فِی کُلِّ غُصْنٍ قُبَّۀً وَ جَعَلَ فِی کُلِّ قُبَّۀٍ أرِیکَ ۀً مِنْ دُرَّةٍ بَیْضَاءَ غِشَاؤُهَا السُّنْدُسُ وَ الْإِسْتَبْرَقُ وَ فَرَشَ
أرْضَ هَا بِالزَّعْفَرَانِ وَ فَتَقَ بِالْمِسْکِ وَ الْعَنْبَرِ وَ جَعَلَ فِی کُلِّ قُبَّۀٍ حَوْرَاءَ وَ الْقُبَّۀُ لَهَا مِائَۀُ بَابٍ عَلَی کُلِّ بَابٍ جَارِیَتَانِ وَ شَجَرَتَانِ فِی کُلِّ قُبَّۀٍ
مِفْرَشٌ وَ کِتَابٌ مَکْتُوبٌ حَوْلَ الْقِبَابِ آیَۀُ الْکُرْسِیِّ فَقُلْتُ یَا جَبْرَئِیلُ لِمَنْ بَنَی اللَّهُ هَذِهِ الْجَنَّۀَ قَالَ بَنَی الله تعالی لِعَلِیِّ بْنِ أبِی طَالِبٍ وَ
.[41 / فَاطِمَۀَ ابْنَتِکَ سِوَي جِنَانِهِمَا تُحْفَۀً أتْحَفَهُمَا اللَّهُ وَ لْتَقَرَّ بِذَلِکَ عَیْنُکَ یَا رَسُولَ اللَّه [بحار: 43
و فیه عن النبیّ صلی الله علیه وآله:
انّه بشّر خَدِیجَۀَ بِبَیْتٍ مِنْ قَصَبٍ لا صَخَبَ فِیهِ وَ لَا نَصَبَ
7] أي بیت من لؤلؤء مجوّف و القصب مااستطال من اللولوء و کل مجوّف قصب. / [بحار: 16
و فیه عن أنس قال: جاءت فاطمۀ علیها السلام یوماً إلی النّبی صلّی الله علیه وآله، فقال: یا رسول الله! إنّی و ابن عمّی ما لنا من فَراش
إلّا جلد ننام علیه باللیل و نعلف علیه ناضِ حنا [: النّاقۀ] بالنّهار، فقال لها: یا بُنیّۀ اصبري فإنّ موسی بن عمران قام مَعَ امرأته عشر سنین
لیس لهم فراش إلّا عباءة قطوانیۀ.
و فیه عن ابن عباس، قال: لَمَّا کانت اللیلۀ التی زُفَّتْ فَاطِمَۀُ علیها السلام إِلَی عَلِیٍّ علیه السلام کَانَ النَّبِیُّ صلّی الله علیه و آله قُدَّامَهَا وَ
.[92 / جَبْرَئِیلُ عَنْ یَمِینِهَا وَ مِیکَائِیلُ عَنْ یَسَارِهَا وَ سَبْعُونَ ألْفَ مَلَکٍ خَلْفَهَا یُسَبِّحُونَ اللَّهَ وَ یُقَدِّسُونَهُ حَتَّی طَلَعَ الْفَجْر [بحار: 43
و فیه عن علقمۀ عن عبدالله، قال: أصَابَ فَاطِمَۀَ صَبِیحَۀَ یَوْمِ الْعُرْسِ رِعْدَةٌ فَقَالَ لَهَا النَّبِیُّ صلی الله علیه وآله: یَا فَاطِمَۀُ زَوَّجْتُکِ سَیِّداً فِی
الدُّنْیَا وَ إِنَّهُ فِی
صفحه 128 از 282 تنبیه
ص: 120
الْآخِرَةِ لِمِنَ الصَّالِحِینَ. یَا فَاطِمَ ۀُ لَمَّا أرَادَ اللَّهُ تَعَالَی أنْ أُمْلِکَکِ [یُمْلِکَکِ] بِعَلِیٍّ أمَرَ اللَّهُ تَعَالَی جَبْرَئِیلَ فَقَامَ فِی السَّمَاءِ الرَّابِعَۀِ فَ َ صفَّ
الْمَلَائِکَ ۀَ صُ فُوفاً ثُمَّ خَطَبَ عَلَیْهِمْ فَزَوَّجَکِ مِنْ عَلِیٍّ ثُمَّ أمَرَ [اللَّهُ سُبْحَانَهُ] شَجَرَ الْجِنَانِ فَحَمَلَتِ الْحُلَلَ وَ الْحُلِیَّ ثُمَّ أمَرَهَا فَنَثَرَتْهُ عَلَی
الْمَلَائِکَ ۀِ فَمَنْ أخَ ذَ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَیْئاً أکْثَرَ مِمَّا أخَ ذَ صاحبه أو أحسن افْتَخَرَ علی صاحبه إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَۀِ؛ قَالَتْ أُمُّ سَلَمَۀَ: [ 58 ] فلَقَدْ
کَانَتْ فَاطِمَۀُ علیها السلام تَفْتَخِرُ عَلَی النِّسَاءِ لِأنَّهَا أوّل مَنْ خَطَبَ عَلَیْهَا جَبْرَئِیلُ علیه السلام.
عن أبی حنیفه عن أبی الزبیر عن جابر عن النّبی صلّی الله علیه و آله قال: هبط علیَّ ملکٌ اسمه محمود. قال: قلت: فَبِمَ هبطتَ؟ قال:
لتزوّج النور من النور. فقال النّبی صلّی الله علیه و آله: و ما النّور من النّور؟ قال: تَزَوّج فاطمۀ مِن علیّ و هذا جبرئیل یقفوا أثري مع
عشرین فوجاً من الملائکۀ علیهم السلام، قد أوحی الله تعالی إلی شجرالجنان أن یحملن الحُلیّ و الحلل و أن تنثر ذلک علی الملائکۀ
فأوحَی الله تعالی إلی الحُور و قد أخَ ذت محاسنهنَّ یتوقفنَ للنّثار قال: فاجتمعتِ الملائکۀ و خَطَبَ النّبی صلّی الله علیه وآله، فَزوّجَ
فاطمۀ من علیّ فلمّا ولّت الملائکۀ نظر النّبی صلّی الله علیه وآله فی کَتِفی محمود، فاذا فیه مکتوب لاإله إلا الله محمّد رسول الله أیّده
الله بعلیّ فقالَ النبی صلّی الله علیه وآله: یا محمود! منذ کم هذا مکتوب بین کَتِفیک؟ قال: یا محمّد! والذي بَعَثَک بالحقّ نبیّا أنّ هذا
مکتوب بین کَتفی مِن قَبلِ أن یخلق الله تعالی آدم بأربعۀ و عشرین ألف سنۀ.
یعنی از کتاب مجتبی منقول است روایت از عبداللّه مسعود که او گفت: من حدیثی گویم شما را، آن حدیث را از رسول صلّی الله
علیه وآله شنیدم در غزاي تبوك. ما با پیغمبر صلّی الله علیه وآله میرفتیم و او میفرمود که: خداي تعالی امر کرد مرا و فرمود که من
فاطمه را به علی دهم و من نیز این چنین کردم که فاطمه را به علی دادم. جبرئیل گفت: خداي عزّوجلّ جنّتیآفریده است از
مرواریدهاي دراز و در میان هر دانه مروارید تا دانه دیگر دانهاي از یاقوت
صفحه 129 از 282 تنبیه
ص: 121
است مرصّع به زر سرخ، و سقفهاي این جنّت زبرجد سبز است، و در آنجا خداي تعالی طاقها از مروارید آفریده و یاقوتها در
آن نشانده، و در آنجا غرفهها آفریده خشتی از نقره و خشتی از طلا و خشتی از یاقوت و خشتی از زبرجد، و چشمهها آفریده در
نواحی آن جنّت، و گرداگردآن جويهایند، و در کنار آن جويها قبّههااند از درّ آفریده و به زنجیرهاي طلا بیاراسته، و انواع
درخت در آنجا آفریده، و در هر شاخی قبّهاي آفریده، ودر هر قبّهاي تختی از مروارید سفید نهاده و به سندس و استبرق باز
پوشانیده، و فرش زمین آن، همه زعفران و مشک و عنبر است، و در هر قبّهاي حوري نشسته، و هر قبّهاي صد در دارد و بر هر دري
کنیزك بهشتی نشسته، و دو درخت خداي تعالی آنجا آفریده، و در هر قبّه فرشها افکنده وگرداگرد این قبّهها آیۀ الکرسی نوشته.
من گفتم: یا جبرئیل! خداي تعالی اینجنّت را از بهر که آفریده و بنیاد نهاده است؟ جبرئیل گفت: این جنّتی است که خداي تعالی
آن را از بهر علی و فاطمه- دختر تو- بنیاد کرده است و این را به تحفه بدیشان داده است تا چشم تو بدین روشن باشد، یا رسول الله!
به غیر از بستانها و شهرستانهاي دیگر که ایشان را در بهشت است؛ و هم در این کتاب است روایت از پیغمبر صلّی الله علیه و آله
که وي خدیجه را بشارت داد به خانهاي در بهشت از مروارید ساخته که در آنجا نه زحمت باشد و نه رنج و نه بانگ و نه افغان و
فریاد؛ و هم در این کتاب است روایت از انس که وي گفت: فاطمه زهرا علیها السلام یک روزي پیش پیغمبر آمد و گفت: یا رسول
الله! من و پسر عمّم یعنی علیّ هیچ فراشی نداریم الّا پوستی که شب بر آنجا خسبیم و به روز علف بر آن پیش شتر خود مینهیم.
پیغمبر صلّی الله علیه وآله گفت: اي دخترك من! صبر کن که موسی پیغمبر با زن خود ده سال زندگانی کرد که ایشان را هیچ
فراشی نبود الّا گلیمی.
و از عبداللّه عبّاس روایت است که در آن شب که عروسی فاطمه زهرا بود و وي را به خانه علیّ میبردند، پیغمبر صلّی الله علیه وآله
در پیش وي میرفت
صفحه 130 از 282 تنبیه
ص: 122
و جبرئیل از دست راست [ 59 ] و میکائیل از دست چپ وي و هفتاد هزار فرشته از پس وي میآمدند و تسبیح و تقدیس حضرت
عزّت میکردند تا آن زمان که صبح طلوع کرد. وعلقمه روایت میکند از عبداللّه عبّاس که وي گفت: در صباح آن شب که
عروسی فاطمه بود، لرزهاي بر اندام فاطمه افتاد. پیغمبر گفت: اي فاطمه! من تو را به کسی دادهام که سیّد است در دنیا و آخرت. یا
فاطمه! در آن زمان که میخواستم که تو را به علی دهم، خداي تعالی جبرئیل را بفرمود تا در آسمان چهارم برخاست و فرشتگان
صف در صف زدند و جبرئیل خطبه نکاح بخواند و تو را به علیّ داد. بعد از آن خداي تعالی درختان بهشت را امر کرد تا پربار
شدند به حلّهها و زیورها. پس امر کرد آن درختان را تا نثار کردند بر فرشتگان از آن حلّهها و زیورها. هر آن کس که نثار بیشتر
گرفته بود از آن دیگر یا بهتر و نیکوتر گرفته بود از آن دیگر فخر میکند بر او تا روز قیامت. امّسلمه گفت که، فاطمه زهرا فخر
آوردي بر زنان و گفتی، من آنم که جبرئیل براي من خطبه خواند.
و از ابوحنیفه روایت است از ابی الزّبیر از جابر کهپیغمبر صلّی الله علیه وآله فرمود که: فرشته بر من فرود آمد نام وي محمود. گفتم:
از براي چه آمدهاي؟ گفت: تا تو نور را به نور دهی. پیغمبر فرمود: کدام نور را به کدام نور دهم؟ فرشته گفت: فاطمه را به علی
دهی، و اینک جبرئیل در پی من میآید با بیست جوق فرشته؛ و خداي تعالی وحی کرد به درختانِ بستانهاي بهشت تا همه پربار
شدند به حلّهها و زیورها، و نثار کردند بر فرشتگان، و خداي تعالی امر کرد به حوریان و ایشان خود را به انواع زیورها بیاراستند و
از براي نثار بایستادند.
راوي میگوید: فرشتگان جمع شدند و پیغمبر صلّی الله علیه وآله خطبه بخواند و فاطمه را به علیّ داد. چون فرشتگان پشت
گردانیدند و برفتند، پیغمبر صلی الله علیه وآله نظر کرد به هر دو کتف محمود. بر آن نوشته بود: لااله إلّا اللّه محمّد رسول اللّه أیّدهُ
اللّه بعلیّ. [زیر سطور: قوي گردانید او را خدا به علی]
صفحه 131 از 282 تنبیه
ص: 123
پیغمبر فرمود: اي محمود! این از کی به آن نوشته است بر میان هر دو شان تو؟ محمود گفت: یا محمّد! به حقّ آن خدایی که ترا به
حقّ به عالَمیان فرستاد و پیغمبر گردانید که پیش از آن که خداي تعالی آدم را آفرید به بیست و چهار هزار سال، این بر میان هر دو
کتف من نوشته است؛ و این دو بیت نیز با این روایت ابوحنیفه نعمان بن ثابت انشا کرده است. شعر:
علیٌّ وصیّ المصطفی و ابن عمّه أوّل من صلّی و زکّی بِخاتم
علیٌّ أمیرُ المؤمنین و حُبُّه من الله مَفروضٌ علی کلّ مُسلم
[زیر سطور ترجمه اشعار چنین آمده است: علی وصی مصطفی است و پسر عمّ او و نخست آن که نمازگزارد و زکات داد به
انگشتري. علی امیر مؤمنان است ودوستی او از خدا فریضه است بر هر مسلمانی].
و منه [فیه] عن الهلالی، قال: دخلتُ علی رسول الله صلّی الله علیه وآله فی مرضه الّذي قُبِضَ فِیهَ، فَإِذَا فَاطِمَۀُ عِنْدَ رَأْسِهِ قَالَ فَبَکَتْ حَتَّی
ارْتَفَعَتْ صَوْتُهَا فَرَفَعَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله طَرْفَهُ إِلَیْهَا فَقَالَ:
حَبِیبَتِی [فَاطِمَۀُ مَا الَّذِي یُبْکِیکِ فَقَالَتْ أخْشَی الضَّیْعَۀَ مِنْ بَعْدِكَ فَقَالَ یَا حَبِیبَتِی] أ مَا تعلمین أنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ اطَّلَعَ عَلَی الْأرْضِ اطِّلَاعَۀً
فَاخْتَارَ مِنْهَا أبَاكِ فَبَعَثَهُ بِرِسَالَتِهِ ثُمَّ اطَّلَعَ اطِّلَاعَۀً فَاخْتَارَ مِنْهَا بَعْلَکِ وَ أوْحَی إِلَیَّ أنْ أُنْکِحَکِ إِیَّاهُ یَا فَاطِمَ ۀُ وَ نَحْنُ أهْلُ بَیْتٍ قَدْ أعْطَانَا
اللَّهُ عَزَّ وَ جَ لَّ سَبْعَ خِ َ ص الٍ لَمْ یُعْطِها أحَ داً قَبْلَنَا وَ لَا یُعْطِی أحَ داً بَعْدَنَا أنَا خَاتَمُ النَّبِیِّینَ وَ أکْرَمُ المرسلین عَلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أحَبُّ
الْمَخْلُوقِینَ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَ لَّ وَ أنَا أبُوكِ وَ وَصِ ییِّی خَیْرُ الْأوْصِ یَاءِ وَ أحَبُّهُمْ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَ لَّ وَ هُوَ بَعْلُکِ وَ شَ هِیدُنَا خَیْرُ الشُّهَدَاءِ وَ
أحَبُّهُمْ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَ لَّ وَ هُوَ حَمْزَةُ بْنُ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ عَمُّ أبِیکِ وَ عَمُّ بَعْلِکِ وَ مِنَّا مَنْ لَهُ جَنَاحَانِ یَطِیرُ فِی الْجَنَّۀِ [مَعَ الْمَلَائِکَ ۀِ] حَیْثُ
یَشَاءُ وَ هُوَ ابْنُ عَمِّ أبِیکِ وَ أخُو بَعْلِکِ وَ مِنَّا سیدا [: سِبْطَا] هَذِهِ الْأُمَّۀِ وَ هُمَا ابْنَاكِ الْحَسَنُ وَ الْحُسَ یْنُ وَ هُمَا سَیِّدَا شَبَابِ أهْلِ الْجَنَّۀِ وَ
أبُوهُمَ ا [الَّذِي بَعَثَنِی بِالْحَقِّ خیر منهما] یَا فَاطِمَ ۀُ وَ الَّذِي بَعَثَنِی بِالْحَقِّ نبیّا إِنَّ مِنْهُمَا مَهْدِيّ هَذِهِ الْأُمَّۀِ إِذَا صَارَتِ الدُّنْیَا هَرْجاً وَ مَرْجاً وَ
تَظَاهَرَتِ الْفِتَنُ [ 60 ] وَ
صفحه 132 از 282 تنبیه
ص: 124
وطعت [انْقَطَعَتِ] السُّبُلُ وَ أغَارَ بَعْضُ هُمْ عَلَی بَعْضٍ فَلَا کَبِیرٌ یَرْحَمُ صَ غِیراً وَ لَا صَ غِیرٌ یُوَقِّرُ کَبِیراً فَیَبْعَثُ اللَّهُ تعالی عِنْدَ ذَلِکَ منا [مِنْهُمَا]
مَنْ یَفْتَحُ حُصُونَ الضَّلَالَۀِ وَ قُلُوباً غُلْفاً یَقُومُ بإصلاح بِالدِّینِ فِی آخِرِ الزَّمَانِ کَمَا قُمْتُ بِهِ فِی أوّلِ الزَّمَانِ وَ یَمْلَأُ الْأرْضَ عَدْلًا کَمَا مُلِئَتْ
جَوْراً. یَا فَاطِمَ ۀُ لَا تَحْزَنِی وَ لَا تَبْکِی فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أرْحَمُ بِکِ وَ أرْأفُ عَلَیْکِ مِنِّی و موضعک من قَلْبِی وَ زَوَّجَکِ اللَّهُ علیا و هُوَ
أشرف أهل بیتک حَسَ باً وَ أکْرَمُهُمْ مَنْ َ ص باً وَ أرْحَمُهُمْ بِالرَّعِیَّۀِ وَ أعْدَلُهُمْ بِالسَّوِیَّۀِ وَ أصبرهم [أبْ َ ص رُهُمْ] بِالْقَضِ یَّۀِ وَ قَدْ سَألْتُ رَبِّی عَزَّ وَ
جَلَّ أنْ تَکُونِی أوَّلَ مَنْ یَلْحَقُنِی مِنْ أهْلِ بَیْتِی علیهم السلام. قَالَ عَلِیٌّ علیه السلام: فلما قبض رسول الله لَمْ تَبْقَ فَاطِمَۀُ بَعْدَهُ إِلَّا خَمْسَۀً وَ
سَبْعِینَ یَوْماً حَتَّی ألْحَقَهَ اللَّهُ بِهِ
.[« بحار » 78 ؛ افزوده هاي داخل کروشه از / [بحار: 51
یعنی: هم در این کتاب است روایت از علی هلالی که او گفت: من به پیش پیغمبر رفتم در آن بیماري که وي صلّی الله علیه و آله
درآن وفات کرد. پیغمبر صلّی الله علیه و آله بر بستر بیماري خفته و فاطمه زهرا به بالین وي نشسته و زار میگریست تا آواز گریه
وي بلند شد. پیغمبر علیه السلام نظر مبارك بر فاطمه انداخت و گفت: اي دوست من و دلبند من! تو نمیدانی که خداي تعالی
اطّلاعی کرد بر اهل زمین و پدر تو را از آن میان برگزید و به رسالت و نبوّت به خلق فرستاد، و بعد از آن اطّلاعی کرد بر اهل زمین
و شوهر تو- علی- را برگزید، و بعد از آن خداي تعالی وحی کرد به من که تو را به علی دهم؟ اي فاطمه! و ما اهل بیتیم که خداي
تعالی هفت خصلت، ما را داده که پیش از ما کسی را نداده است و بعد از ما کسی را نخواهد داد. من خاتم پیغمبرانم، و بزرگترین
رسولانم در درگاه خدا، و دوستترین مخلوقاتم به حضرت کبریا، و من پدر توام؛ و وصیّ من بهترین وصیّان است، و دوست
داشتهترین ایشان است به درگاه خدا، و او شوهر تو است؛ و شهید ما بهترین شهیدان است، و دوست داشتهترین ایشان است به
درگاه خداي- عزّ وجلّ- و او حمز عبدالمطلب است، و عمّ پدر تو و عمّ شوهر تو است؛ و از ما است آن کسی که
صفحه 133 از 282 تنبیه
ص: 125
دو بال سبز دارد. در بهشت پرواز میکند هر جا که میخواهد، و اوپسر عمّ پدر تو و برادر شوهر تو است جعفر بن ابی طالب، و از
مااند دو سیّد و مهتر این امّت، و ایشان پسران توأند حسن و حسین، و ایشان سیّدان جوانان اهل بهشتند؛ و پدر ایشان به حقّ آن
خدایی که مرا به پیغمبري فرستاده که بهتر و فاضلتر از ایشان است، و اي فاطمه! به حقّ آن خدایی که مرا به حقّ به خلق فرستاد به
رسالت و نبوّت که از ما باشد مهدي این امّت. چون در دنیا هرج و مرج ظاهر شود و فتنهها پیدا شوند و بعضی، بعضی را غارت
کنند، نه بزرگ بر کوچک رحم کند و نه کوچک بزرگ را، عزّت دارد وشفقت برد خداي تعالی آن هنگام. بفرستد یکی را از
اهل بیت ما بفرستد تا حصارهاي کفر و ضلالت بگشاید و بگیرد و خوار و ذلیل کند و به اصلاح کار دین در آخر زمان قیام نماید
همچنان که من در اوّل زمان قیام نمودم به اصلاح امر دین، و زمین را مالامال عدل و راستی میکند همچنان که مالامال جور و ظلم
بوده باشد. اي فاطمه! اندوه مخور و مَگِري که خداي تعالی رحیمتر ومهربانتر است [ 61 ] به تو از من، از براي قرب و عزّت تو به
نزدیک من و محبّت تو در دل من؛ وخداي تعالی تو را به علی داد، و علی شریفترین اهل بیت تو است به حسب، و کریمترین
ایشان است به نسب، و رحیمترین ایشان است به رعیّت، و عادلترین ایشان است به سویّه، و صابرترین ایشان است به قضاي ایزدي؛
و من از خدا درخواستهام که اوّل کسی که از اهل بیت من به من رسد تو باشی. امیرالمؤمنین علی علیه السلام گفته است که چون
پیغمبر خدا را وفات رسید، فاطمه بعد از آن هفتاد و پنج روز در قید حیات بود تا خداي تعالی وي را به پدر وي برسانید؛ و این
معنی را امیرالمؤمنین علیه السلام به نظم جمع کرد.
مُحَمَّدٌ النَّبِیُّ أخِی وَ صِهْرِيوَ حَمْزَةُ سَیِّدُ الشُّهَدَاءِ عَمِّی
و بِنْتُ مُحَمَّدٍ سَکَنِی وَ عِرْسِیمَشُوبٌ لَحْمُهَا بِدَمِی وَ لَحْمِی
وَ جَعْفَرٌ الَّذِي یُمسی وَ یُضحییَطِیرُ مَعَ الْمَلَائِکَۀِ ابْنُ أُمِّی
صفحه 134 از 282 تنبیه
ص: 126 وَ سِبْطَا أحْمَدَ نجلاي [وَلَدَايَ] مِنْهَافَأیکم لَهُ سَهْمٌ کَسَهْمِی
سَبَقْتُکُمْ إِلَی الْإِسْلَامِ طُرّاًغُلَاماً مَا بَلَغْتُ أوَانَ حُلْمِی
[ترجمه اشعار زیر سطور چنین آمده است: محمّد پیغمبر، برادر من است و پدر زن من؛ و حمزه بزرگ شهیدان عمّ من است؛ و دختر
محمّد زن من و عروس من؛ آمیخته گوشت او به خون من و گوشت من؛ و جعفر که در شامگاه ... می پرد با فرشتگان پسر مادر من
است. و دو نبیره احمد، دو فرزند من از آن است. پس کیست از شما او را نصیب همچو نصیب من؟ و پیش گرفتم بر شما به اسلام
همه. در حالت جوانی نرسیده بودم یا هنگام بلوغ خواب دیدن- من].
و فی مناقب ابن مردویه و فی المجتبی عن مسروق قال: شاممت أصحاب محمد صلّی الله علیه وآله فوجدتُ علمهم انتهی إلی عمر و
علیّ و عبد الله و أبی الدرداء و معاذ بن جبل و زید بن ثابت، ثم شاممت الستۀ فوجدتُ علمهم انتهی إلی اثنین [رجلین] علیّ و عبد
[116 / الله، فشاممت فتفرّد به علیّ علیه السلام [ثم شاممت الاثنین فوجدتُ علیًا یفضل علی عبد الله] [کشف الغمه: 1
و فیه- اعنی المجتبی- عن علیّ علیه السلام أنّه قال:
وَ اللَّهِ مَا نَزَلَتْ آیَۀٌ إِلَّا وَ قَدْ عَلِمْتُ فِیمَا نَزَلَتْ وَ أیْنَ انزِلَتْ، [أبِلَیْلٍ نَزَلَتْ أمْ بِنَهَارٍ نَزَلَتْ فِی سَ هْلٍ أوْ جَبَل] إِنَّ رَبِّی وَهَبَ لِی قَلْباً عَقُولًا وَ
لِسَاناً سَئُولًا- و روي لسان طلیقا و قلبا عقولا.
[178 / [بحار: 40
و فیه عن أبی عثمان الازدي، قال سمعتُ علیّ بن أبی طالب علیه السلام: یقول:
وَ اللَّهِ مَا کَ ذَبْتُ وَ لَا کُذِبْتُ [وَ لَا کُذِّبَ بِی] وَ لَا ضَ لَلْتُ وَ لَا ضُلَّ بِی، وَ إِنِّی لَعَلَی بَیِّنَۀٍ [بَیَّنَهَا] من رَبِّی ما أبالی من اتبعنی و من لم
یتبعنی
67 بدون بند اخیر آن]. / [بحار: 30
یعنی: در مناقب ابن مردویه و در کتاب مجتبی آمده است روایت از مسروق که وي گفت: اصحاب محمّد را دیدم و احتیاط کردم و
یافتم که علم همه منتهی میشد به عمر و علی و عبداللّه عبّاس و ابودرداء و معاذ جبل و زید ثابت. بعد
صفحه 135 از 282 تنبیه
ص: 127
از آن، هر شش را یافتم که علم ایشان منتهی میشد به علی و عبداللّه عبّاس، و علم عبداللّه منتهی میشد به علی، و علی متفرّد بود
بدان و کسی با وي شریک نبود در آن علم.
و در کتاب مجتبی است روایت از علیّ که وي فرمود: واللّه! هر آیه که فرود آمد من میدانم که براي چه فرود آمد و در کجا فرود
آمد. به درستی که خداي تعالی مرا داده است دلی دانا و دریابنده و زبانی سؤال کننده و گشاده و فصیح.
و ابوعثمان ازدي میگوید: از علی شنیدم که میگفت: واللّه که من دروغ نگفتم، و با من دروغ نگفتند، و من گمراه نشدم، و به من
گمراه نشدند؛ و من حجّتیام قاطع واضح از طرف خداي خود، و من باك ندارم از آن که پیروي من کند و هر که پیروي من نکند.
یحیی معاذ رازي روزي به خدمت نقیب بلخ، محمّد بن الحسن العلوي رفت. نقیب گفت: یا شیخ! ما تقول فینا أهل البیت؟ یحیی
گفت: ما أقول فی غرسٍ سقی بماء الوحی و طینٍ عُجن بماء الرسالۀ فهل یفوح منها إلّا أرج المسک الهندي و العنبر الشحري، یعنی:
چه گویم من در حقّ درختی که آب وحی وي را داده باشند؟ [ 62 ] و چه گویم در حقّ گِلی که به آب رسالت آن را سرشته باشند،
و هیچ بوي ازآن آید به جز از بوي مُشک هندي و عنبر. [عنبر شحري منسوب به شحر از مناطق عمان است که در خوبی شهرت
407 ] پس نقیب بفرمود تا دهان شیخ را به دُرّ و جواهر قیمتی پر کردند. / داشته است نک: انساب سمعانی: 3
و روزي یکی از ابونواس گفت: چگونه است که دعوي محبّت اهل بیت علیهم السلام میکنی و هرگز مدح امام علی بن
[ موسیالرّضا علیه السلام نمیگویی؟ پس گفت در قصیدهاي: [تذکرة الخواص: 321
قلت: أنا لا أهتدي لِمَدح إمام کان جبریل خادما لأبیه
یعنی: من راه نمیبرم به مدح امامی که جبرئیل خدمتکار پدر وي بوده است.
غرض، جمعی که مرتبه ایشان این بود، و این قدر و این منزلت دارند در
صفحه 136 از 282 تنبیه
ص: 128
پیش خدا و در پیش پیغمبر صلّی الله علیه وآله، چگونه دعوي به باطل میکنند؟ و این یک مسأله که از مهمّات مسائل بود ایشان را،
آن را ندانند. با وجود این که رسول صلّی الله علیه و آله ماهر بود به تعلیم و تأدیب ایشان. کما قال الله تعالی: وَامُرْ أهْلَکَ بِالصَّلاةِ
(ط- ه: 132 ). علما گفتهاند که: چون این آیه نازل شد، رسول شش ماه، هر روزي به اوقات نماز به در خانه فاطمه آمدي و گفتی:
الصلاة الصلاة یرحمکم الله یا أهل بیت النبّوة والإمامۀ؛ و چون این مدّت بگذشت، هر روز بامداد وقت نماز صبح بیامدي و این ندا
[203 / کردي و برفتی. [نک: بحار: 16
.( قال الله تعالی: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلِیکُمْ ناراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ (تحریم: 6
یعنی: اي آن کسانی کهایمان آوردید! نگهدارید نفْسهاي خود را و کسان خود را از آتشی که هیمه آن مردمان و سنگهایند.
و قال: وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ (شعراء: 214 ) با این جمله آیات چگونه شاید که رسول چیزي که بر ایشان حرام باشد و حقّ ایشان
نباشد به ایشان نگوید؟ و این نوع نمیباشد الّا غدر و خیانت به اهل بیت خویش وتقصیر در اداي وحی و تضلیل امّت. حاشا من
ذلک بلاخلاف.
محدّثان میگویند که: صدقات خرما حاضر کرده بودند، حسن بن علیّ علیه السلام دانهاي از آن برداشت و به دهان نهاد. رسول
دست در دهان وي کرد، یعنی انگشت و آن خرما را از دهان وي بیرون آورد، و گویند که گفت: کخ کخ کخ، یعنی از دهان
بینداز چنان که به قی اندازند، و این حال در حضور فاطمه بود وعلیّ و اهل بیت او. [کسانی که] این حال دیده و شنیده، شاید که
دعوي چنین به باطل کنند؟
فی کتاب المجتبی عن أنس قال، قال رسول الله صلی الله علیه و آله:
لِکُلِّ نَبِیٍّ وَصِیٌّ وَ ولی و وَارِثٌ وَ علیّ وَصِیِّی وَ ولیّی و وَارِثِی
147 ] یعنی: پیغمبر فرمود که: هر پیغمبري را وصیّی و ولیّ و میراثگیر / [نک: بحار: 38
صفحه 137 از 282 تنبیه
ص: 129
بود، و علی وصیّ من و ولیّ من و میراثگیر علم من است.
بدین، وارثی علی مر او را معلوم شد. پس هر که وارث علم باشد، باید که وارث مال نیز باشد.
و فیه عن أبی هریره قال: قامَ رَسُولُ الله و هو مغضبٌ شَدیدُ الغضب فقال:
مَا بَالُ أقْوَامٍ یُؤْذُونَ نَسَبِی وَ ذوي رَحِمِی ألا مَنْ آذَي نَسَبِی وَ ذوي رَحِمِی فَقَدْ آذَانِی [وَ مَنْ آذَانِی فَقَدْ آذَي اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَ]
.[226 / [بحار: 27
فی منتهیالمآرب عن قیس [بن سعد] بن عبادة عن علیّ بن ابی طالب، أنّه قال:
أنَا أوَّلُ مَنْ یَجْثُوا لِلْخُصُومَۀِ بَیْنَ یَدَيِ الله عزوجل
[312 / [بحار: 19
و فیه فی قوله تعالی:
ثانِیَ عِطْفِهِ لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ لَهُ فِی الدُّنْیا خِزْيٌ
(حج: 9) عن أنس بن مالک قال: کُنَّا جُلُوساً عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ صَ لَّی اللَّهُ عَلَیْهِ [وَ آلِهِ فَتَذَاکَرْنَا رَجُلًا یُ َ ص لِّی وَ یَصُومُ وَ یَتَصَدَّقُ وَ یُزَکِّی،
فَقَالَ لَنَا رَسُولُ اللَّهِ صَ لَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ] أنا لا أعْرِفُهُ، فَقُلْنَا یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّهُ یعبدُ اللَّهَ وَ یُسَ بِّحُهُ وَ یُقَدِّسُهُ وَ یُوَحِّدُهُ. قال: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ
صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ لَا أعْرِفُهُ، فَبَیْنَا نَحْنُ فِی ذِکْرِ ذلک الرَّجُلِ إِذْ [قَدْ] طَلَعَ عَلَیْنَا، فَقُلْنَا هُوَ ذَا، فَنَظَرَ إِلَیْهِ رَسُولُ اللَّهِ صَ لَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ،
فَقَالَ لِأبِی بَکْرٍ خُ ذْ سَیْفِی هَذَا وَ امْضِ [ 63 ] إِلی هَذَا الرَّجُلِ فَاضْرِبْ عُنُقَهُ، فَإِنَّهُ أوَّلُ مَنْ رأیته مِنْ حِزْبِ الشَّیْطَ انِ. فَدَخَلَ أبُو بَکْر
الْمَسْجِدَ فَرَآهُ رَاکِعاً، فَقَالَ وَ اللَّهِ لَا أقْتُلُهُ، فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه وآله نیه [نَهَانَا] عَنْ قَتْلِ الْمُ َ ص لِّینَ، [فَرَجَعَ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ صَ لَّی
اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنِّی رَأیْتُهُ یُ َ ص لِّی.] فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَ لَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ اجْلِسْ، فَلَسْتَ بِ َ ص احِبِهِ، قُمْ یَا عُمَرُ وَ خُذْ
سَیْفِی مِنْ أبِی بَکْرٍ وَ ادْخُلِ الْمَسْجِدَ فَاضْرِبْ عُنُقَهُ، قَالَ عُمَرُ فَأخَ ذْتُ السَّیْفَ وَ دَخَلْتُ الْمَسْجِدَ فَرَأیْتُ الرَّجُلَ سَاجِ داً، فَقُلْتُ وَ اللَّهِ لَا
أقْتُلُهُ فَقَدِ اسْتَأْمَنَهُ مَنْ هُوَ خَیْرٌ مِنِّی [در اصل: منه]، فَرَجَعْتُ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ صَ لَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ، فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنِّی رَأیْتُ الرَّجُلَ
سَاجِ داً. فَقَالَ لی: اجْلِسْ یا عمر فَلَسْتَ بِصَاحِبِهِ، قُمْ یَا عَلِیُّ فَإِنَّکَ أنْتَ قَاتِلُهُ، إِنْ وَجَدْتَهُ فَاقْتُلْهُ، فَإِنَّکَ إِنْ قَتَلْتَهُ لَمْ یَقَعْ بَیْنَ أُمَّتِی اخْتِلَافٌ
أبَداً. قَالَ عَلِیٌّ بن أبی طالب
صفحه 138 از 282 تنبیه
ص: 130
عَلَیْهِ السَّلَامُ: فَأخَ ذْتُ السَّیْفَ وَ دَخَلْتُ الْمَسْجِدَ فَلَمْ أرَهُ، فَرَجَعْتُ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ صَ لَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، فَقُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّه! مَا رَأیْتُهُ.
فَقَال: یَا أبَا الْحَسَنِ! إِنَّ أُمَّۀَ مُوسَی افْتَرَقَتْ علی إِحْدَي وَ سَبْعِینَ فِرْقَۀً، فِرْقَۀٌ نَاجِیَۀٌ وَ الْبَاقُونَ فِی النَّارِ، وَ إِنَّ أُمَّۀَ عِیسَ ی [علیه السلام]
افْتَرَقَتِ علی اثنین [اثْنَتَیْنِ] وَسَبْعِینَ فِرْقَۀً، فِرْقَۀٌ نَاجِیَۀٌ وَ الْبَاقُونَ فِی النَّارِ، وَ إِنَّ أُمَّتِی سَتَفْتَرِقُ عَلَی ثَلَاثٍ وَ سَبْعِینَ فِرْقَۀً، فِرْقَۀٌ نَاجِیَۀٌ وَ الْبَاقُونَ
فِی النَّارِ. فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ صلّی الله علیه وأله: فَمَ ا النَّاجِیَۀُ. فَقَالَ: الْمُتَمَسِّکُ بِمَا أنْتَ عَلَیْهِ وَ أصْحَابُکَ، فَأنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَی فِی ذَلِکَ
.[ یَقُولُ هَذَا أوَّلُ مَنْ ظَهَرَ مِنْ أصْحَابِ الْبِدَعِ وَ الضَّلالاتِ [نهج الحق: 330 .« ثانِیَ عِطْفِهِ » الرَّجُلِ
بقتاله علیّ بن ابی طالب یوم صفین، « و نذیقه یوم القیمۀ عذاب الحریق » قال: القتل « له فی الدنیا خزي »
یعنی: ابوهریره روایت میکند که: پیغمبر صلّی الله علیه وآله یکباري برخاست و به غایت در خشم و غضب رفته بود و فرمود:
چیست حال قومی چند و چه بوده است ایشان را که میرنجانند خویشان مرا و [هر کس] فرزندان مرا برنجاند و بیازارد مرا آزرده و
رنجانیده باشد، و هر که مرا بیازارد و برنجاند خدا را آزرده باشد و رنجانیده.
و در کتاب منتهی المآرب است روایت از امیرالمؤمنین علیّ علیه السلام که وي فرمود: اوّل کسی که روز قیامت به زانو درآید در
درگاه خدا از براي خصومت و داد خواستن از حضرت عزّت من باشم.
« ثانِیَ عِطْفِهِ لِیُضِ لَّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ لَهُ فِی الدُّنْیا خِزْيٌ وَ نُذِیقُهُ یَوْمَ الْقِیامَۀِ عَذابَ الْحَرِیقِ » و هم در این کتاب است در بیان این آیه
(الحج: 9) و روایت است از انس بن مالک که وي گفت: ما نشسته بودیم در خدمت حضرت پیغمبر صلّی الله علیه وآله با یکدیگر،
نام مردي میبردیم و ذکر او میکردیم که او نماز میگزارد و روزه میدارد و صدقه میدهد و زکات میدهد. رسول خدا فرمود
که، من وي را نمیشناسم. گفتیم: یا رسول اللّه! او عبادت خدا میکند و تسبیح
صفحه 139 از 282 تنبیه
ص: 131
و تقدیس و توحید خدا میگوید. راوي میگوید که: پیغمبر صلّی الله علیه و آله فرمود که: من وي را نمیشناسم. ما همچنین در این
سخن بودیم و ذکر آن مرد میکردیم که ناگاه آن مرد پیدا شد. ما گفتیم: آن مرد که نام وي میبردیم این است. پیغمبر صلّی الله
علیه و آله نظر کرد بدو، بعداز آن گفت ابوبکر را که، شمشیر من برگیر و از عقب این مرد برو و گردن وي را بزن که اوّل کسی از
گروه شیطان که دیدم او است. ابوبکر به مسجد رفت و آن مرد را در رکوع دید. گفت: واللّه که وي را نمیکشم که پیغمبر علیه
السلام نهی کرده است از کشتن نماز گزارندگان. بعد از آن بازگردید و پیش پیغمبر آمد. رسول صلّی الله علیه و آله فرمود: اي
ابوبکر! بنشین که تو صاحب این نیستی. برخیز، اي عمر! و شمشیر من از ابوبکر بستان و در مسجد رو و گردن وي بزن. عمرگفت:
شمشیر بستدم [ 64 ] و در مسجد رفتم. آن مرد را دیدم که در سجود بود. گفتم: واللّه که وي را نمیکشم. بعد از آن باز گردیدم و
به پیش رسول رفتم و گفتم: یا رسول اللّه! منآن مرد را دیدم که در سجود بود. پیغمبر صلّی الله علیه و آله مرا گفت: بنشین، اي
عمر! که تو صاحب وي نیستی و این کار از دست تو نمیآید. اي علی! برخیز که کشنده وي تویی. اگر وي را بیابی بکش که میان
امّت من هرگز خلافی واقع نشود. امیرالمؤمنین علیّ گفت: من شمشیر بستدم و در مسجد رفتم. آن مرد را ندیدم. پیش پیغمبر صلّی
الله علیه و آله رفتم و گفتم: یا رسول اللّه! من وي را ندیدم. پیغمبر مرا گفت: یا اباالحسن! امّت موسی به هفتاد و یک فرقه شدند.
یک فرقه رستگار و اهل نجات بودند، و فرقههاي دیگر در دوزخ باشند؛ و امّت عیسی به هفتاد و دو فرقه شدند. یک فرقه ناجی و
رستگار، و دیگران در دوزخ باشند؛ و امّت من به هفتاد و سه فرقه میشوند. یک فرقه ناجی و رستگار، ودیگران در دوزخ باشند.
گفتم: یا رسول اللّه! فرقه ناجیه کدامند؟ گفت: آن کسانی که بر آن طریق باشند که تو و اصحاب تو بر آنی؛ و خداي تعالی در حقّ
آن مرد که ذکرش گذشت این آیه فرستاد: ثانی عطفه تا آخر آیه، و حق تعالی میفرماید: اوّل کسی که بدعتها و ضلالتها
صفحه 140 از 282 تنبیه
ص: 132
پیدا کرد او است. او را در دنیا رسوایی بود که وي را بکشند، و روز قیامت عذاب سوزان وي را بچشانم به سبب آن که او به جنگ
علی آید روز صفین.
زیر سطر: به زانو درآمدن] از بهر خصومت با که بوده است و آن بهر چه بوده است و خصم علی ] « جثوا علی » و مخالف نگوید که
که بوده است؟ اوّل خصومت براي فدك بوده است. دوّم به غصب امامت که حقّ وي بوده است و اولاد او علیهم السلام.
و ثانیاً که چون رسول صلّی الله علیه و آله شمشیر به ابوبکر داد. ثانیاً به عمر داد و فرمود کهمُبدع بِدَع را بکشید، امتثال فرمان رسول
نکردند و به رسول عصیان کردند. کسی که در حضور رسول مخالفت او تواند کردن اگر بعد از مرگ رسول در وي عصیان کند
اولی و اجزي. پس افتراء احادیث و غصب حقوق ایشان، یعنی ائمّه از آن نوع بوده است که گفته شد.